گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد اول
.وضع اجتماعي ثروتمندان و فئودالها



بعضي تصور مي‌كنند كه ضياع و عقار و ثروت فراوان به سعادت و نيكبختي انسان كمك مي‌كند درحالي‌كه بسياري از عرفا و صاحبنظران نظريات مخالفي ابراز كرده‌اند. گزنفون از زبان «فرولانس» از ناراحتيهاي روحي و جسمي يكي از اشراف زمان سخن مي‌گويد: «آيا خيال مي‌كني اكنون كه داراي مكنتي فراوانم بيش از آن زمان كه در فقر و تنگدستي بسر مي‌برديم، از لذت خوردن و نوشيدن و خواب و راحتي برخوردارم؟ نه چنين نيست، هرچه بر ثروتم افزوده مي‌شود، بيشتر بايد در حراست آن بكوشم و بيشتر جيره و مواجب بدهم و همّ خود را مصروف نگهداري آن نمايم. امروز بايد يك‌دسته از خدمتكاران و بندگان را نان بدهم و پوشاك رسانم. عده‌اي مريض مي‌شوند بايد آنها را مداوا كنم. يك روز شبانم خبر مي‌آورد كه گرگ گله‌ام را زده و نيمي از گوسفندانم را كشته است، ديگري هراسناك مي‌دود كه گاوها به قعر دره پرتاب شده‌اند،
ص: 451
سومي خبر مي‌آورد كه بيماري در اسبها و استرها افتاده است. روزي نيست كه اين قبيل خبرها خاطرم را ملول نكند.» «145»

2. مغها يا روحانيان‌
اشاره
اين طبقه كه همان كاهنان و مجريان مقررات مذهبي بودند مقام و موقعيت مهمي نداشتند، شغل آنها موروثي بود، در اجراي مراسم قرباني، تعبير خواب و تعيين ايام سعد و نحس شركت مي‌كردند، گاه در فعاليتهاي پزشكي و مداواي بيماران نيز دست در كار بودند. تا ظهور حكومت ساسانيان كه مذهب زردشت رسميت يافت روحانيان در امور مملكتي نفوذي نداشتند ولي با مردم كمابيش در تماس بودند.
«همه قربانيها مي‌بايست با حضور مغان انجام گيرد ... ايشان بعضي از مزاياي سياسي و ديني را دارا بودند. اعمال مغان در زمان هخامنشيان كه طبق همه قوانين و شواهد، روحانيت را از مادها به ميراث برده‌اند، بسيار مهم بود. مغان همراه سپاه مي‌رفتند تا قربانيها را اجرا كنند، آنان خواب را تعبير مي‌كردند و در تاجگذاري شاه جديد كه تشريفات آن در معبد پازارگاد انجام مي‌شد شركت مي‌نمودند. همچنين ايشان مسؤول تربيت جوانان و نگهبان مقابر شاهي مانند آرامگاه كورش بودند. درباره اصل آنان كه با پارسيان فرق داشتند اطلاعات اندكي در دست است. آنان گروهي مجزا را تشكيل مي‌دادند و ازدواج با محارم نزديك را تجويز مي‌كردند. در فلسفه عالم هستي به دو اصل خدا و اهرمن قائل بودند. در برابر پارسيان كه مردگان خود را دفن مي‌كردند، مغان اجساد را در معرض سباع يا طيور طعمه‌خوار مي- گذاشتند تا آنها را پاره كنند. مي‌دانيم كه در آرامگاه كورش جسد حنوط شده شاه بزرگ را در تختي زرين خوابانيده بودند ... همچنين تهيه «هوم» كه مشروبي سكرآور بود، به عهده مغان محول بود ... هرودت مي‌گويد كه پارسيان نه معبد داشتند و نه قربانگاه و نه مجسمه‌هاي خدايان؛ و از نظر يونانيان او راست گفته است، پارسيان معابدي داراي مذبح نداشتند ...
معهذا ايشان معابدي داشتند و ما سه تاي آنها را كه متعلق به عهد هخامنشي است، مي‌شناسيم ...
در اينجا مغ، آتش مقدس را نگهباني مي‌كرد. تشريفات ديني را در هواي آزاد انجام مي‌دادند ... همه نقوش برجسته بر فراز مقابر هخامنشي، شاه را، درحالي‌كه برابر قربانگاهي كه در آتش مقدس مشتعل است، نشان مي‌دهد.» «146»
به عقيده محققان شوروي در عهد هخامنشي «روحانيان و كاهنان در جامعه از لحاظ سياسي و اقتصادي نيروي بزرگي شمرده مي‌شدند و داريوش بمنظور جلب مساعدت ايشان اقدامات فراوان براي حفظ مباني رفاه و آسايش كاهنان به عمل آورد و املاك و عوايد معابد را از ورشكستگي محفوظ مي‌داشت.» «147»
نويسندگان پيشواي دين زرتشتي را مغ مي‌خواندند.
______________________________
(145). كورش‌نامه، پيشين، ص 301.
(146). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 148 تا 153 (به اختصار).
(147). ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 33.
ص: 452

رابطه روحانيان با فرهنگ‌
... «سيسرون» خطيب رومي كه در يك قرن پيش از ميلاد مي‌زيسته، مي‌نويسد: «مغان نزد ايرنيان از فرزانگان و دانشمندان به‌شمارند، كسي پيش از آموختن تعاليم مغان به پادشاهي ايران نمي‌رسد.» نيكولاوس «148» (از شهر دمشق) نوشته: «كورش دادگري و راستي را از مغان آموخت. همچنين حكم و قضاء در محاكمات با مغان بوده است ... در منابع خودمان هم همين مشاغل از براي آنان معين شده است. «موبد»، اسمي كه امروزه هم به پيشوايان زرتشتي داده مي‌شود، همان كلمه «مغ» است. غالبا در شاهنامه آمده كه كار نويسندگي و پيشگويي و تعبير خواب و اخترشناسي و پند و اندرز با موبدان است و بسا هم طرف شور پادشاهند ...
افلاطون فيلسوف معروف يوناني كه در سال 427 تولد يافت و در 347 پيش از مسيح درگذشت، زرتشت را مؤسس آيين مغ دانسته است. اين آيين به عقيده او بهترين طرز ستايش پروردگاران و داراي افكار عالي است. «149»
مغ- مجسمه كوچك نقره قرن چهارم ق. م.
ا. ج. آربري «150» دانشمند انگليسي مي‌نويسد:
... در طي سلطنت هخامنشيان و تا آخرين روزهاي پادشاهي ساساني، ايران يك قدرت و دولت شاهنشاهي و يك نمونه كامل استبداد مشرق زمين بود كه در آن ثروت بيكران در دست گروهي قليل متمركز شده و يك فرهنگ و مدنيت مادي قابل توجهي بر روي شانه‌هاي بيجان توده‌هاي مردم بومي به وجود آورده بود. اين فرهنگ و مدنيت اصولا درباري بود و اين حقيقت در هيچ رشته هنري بيش از فن نگارش جلوه‌گري نمي‌كند. گذشته از متون اوستايي كه خود مذهبي به سود اشراف بود و فهم و تفسير و تعبير آن فقط در دست موبدان بود و به رسم الخطي ضبط مي‌شد كه درخور فهم مردم بيسواد نبود، بقيه ادبيات قديم حول‌وحوش دربار سلطنتي دور مي‌زد و كمربسته، براي حفظ منافع دربار بود. «151»
بطوري كه از نوشته‌هاي آگاسياس برمي‌آيد دربار ايران حتي در زمان هخامنشيان روزنامه رسمي داشت و سلسله‌هاي بعدي نيز اين سنت را ادامه دادند. عموما چنين تصور مي‌شود كه براساس اين روزنامه‌هاي رسمي بود كه در اواخر سلطنت ساسانيان مؤلف ناشناسي كتاب خداي نامك را به وجود آورد كه پس از ترجمه از پهلوي به عربي بوسيله ابن المقفع
______________________________
(148).Nikolaus
(149). يسنا، گزارش پورداود، ج 1.
(150).A .J .Arberry
(151). ميراث ايران، پيشين.
ص: 453
ايراني (وفات 140 هجري قمري) و ديگران بالاخره بر اثر نبوغ فردوسي شكل جديدي به خود گرفت و به صورت شاهنامه درآمد.
مسلما بين طبقات بالاي اجتماع و توده كارگر زحمتكش، طبقات متوسطي وجود داشتند كه ما از وضع زندگي اجتماعي و اقتصادي آنها اطلاع دقيقي نداريم. ويل دورانت مي‌نويسد: «چون دو نفر كه از حيث رتبه با يكديگر برابر بودند به‌هم مي‌رسيدند يكديگر را مي‌بوسيدند و اگر كسي به بلند مرتبه‌تر از خود برمي‌خورد، پشت دو تا مي‌كرد و به او احترام مي‌گذاشت و در مقابل اشخاص كوچكتر گونه خود را براي بوسيدن پيش مي‌آورد. براي مردم متعارفي تواضع مختصري كافي بود.»

3. كشاورزان‌
اشاره
با آنكه برزگران مهمترين فعاليت اقتصادي را انجام مي‌دادند، چون در عداد طبقات صاحب حق نبودند توصيف كاملي از وضع اجتماعي آنان در آثار آن روزگار به چشم نمي‌خورد. دكتر گيرشمن درباره اين طبقه در عهد هخامنشي چنين مي‌نويسد:
سيماي مغ
ملك بزرگ مبناي محصول فلاحتي در عصر هخامنشي بوده است و آن توسط رعاياي وابسته به زمين كه با خود زمين خريد و فروش مي‌شدند و همچنين بوسيله غلاماني كه بر اثر فتوحات همراه مي‌آوردند كاشت مي‌شد. فلاحت كليد صنعت كشور ايران بود و بمنزله مشغوليت طبيعي مرد آزاد تلقي مي‌شد.
ملك كوچك وجود داشت اما محتملا نسبت به املاك بزرگ كه داراي سياست اقتصادي سختي بودند، كم‌اهميت مي‌نمود. اين نوع املاك كوچك مخصوصا در فارس (كشور ملت مخدوم) كه از ماليات و عوارض معاف بود و دهقانان آن آزاد و مالك زمين بودند، وجود داشت. گندم و جو و مو و زيتون كاشته مي‌شد. گاو، گوسفند، بز و حيوانات مركوب (خر و استر و اسب) را تربيت مي‌كردند. تربيت زنبور عسل بسيار معمولي بود و عسل در اين عهد به‌جاي شكر به كار مي‌رفت. «152»
رعايا تنها به كشت و زرع مشغول نبودند بلكه عده‌اي از آنها كه در حقيقت رعاياي كارگر بودند در حوزه قدرت فئودال به كارهاي صنعتي مي‌پرداختند.
داريوش شخصا به كاشت درختان علاقه‌مند بود. نامه‌اي قابل توجه
______________________________
(152). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 175.
ص: 454
از او در دست است كه به حاكم گداتس «153» فرستاده شده است. وي در اين نامه دستور مي‌دهد كه در آسياي صغير و روسيه گياهان و درختان شرقي بكارند.
شاه مي‌نويسد: «من نيت شما را در بهبود بخشيدن كشورم بوسيله انتقال و كشت درختان ميوه‌دار در آن سوي فرات در بخش علياي آسيا تقدير مي‌كنم ...» «154»
اين امر سياست اقتصادي دولت ايران را كه مبتني بر توسعه فعاليتهاي كشاورزي است، نشان مي‌دهد. دولت از املاك، مزارع، باغها، احشام و معادن ماليات مي‌گرفت.
دكتر لمبتون در كتاب خود اجمالا به وضع كشاورزي در ايران باستان اشاره مي‌كند و مي‌نويسد كه در جامعه پدرشاهي كه مبتني براساس خانواده و ده و قبيله و كشور بود، بتدريج فعاليتهاي كشاورزي توسعه يافت و بعضي خاندانها زمينهاي وسيعي را به حيطه تصرف خود درآوردند.
رفته‌رفته از ميان مردم رهبراني برخاستند كه منشأ قدرت و نفوذشان دو چيز بود: يكي قبايلي كه بدان منسوب بودند، ديگر اراضي ملكي آنان؛ و اين عده در زمان هخامنشيان تأثير مهمي در اوضاع و احوال كشور داشتند. سپس محقق نامبرده به نكته جالبي اشاره كرده مي‌نويسد كه: «از روزگار قديم در قسمت غربي ايران و در بين النهرين هرپادشاهي كه مي‌خواست به مأموران و لشكريان خود حقوق بدهد، مقداري زمين به آنان مي‌بخشيد. اين زمينها در واقع متعلق به شخص شاه بود و آنها را به رسم بخشش و تيول به اطرافيان وفادار خود مي‌داد و آنها حق نداشتند اين زمينها را بموجب مواد 36 و 38 و 71 قوانين حمورابي به فروش برسانند ... و خريدار موظف است چنين زميني را به فروشنده پس بدهد ... قانونا رعايايي كه اين زمينها به آنان سپرده مي‌شد آنها را تصرف مي- كردند نه تملك. هريك از رعاياي شاه در ازاء استفاده از چنين زميني مكلف به انجام دادن خدمت خاصي براي او بود اما حق نداشت كه از خود سلب مالكيت كند يا ملك خود را به ديگري انتقال دهد؛ مگر به يكي از خويشاوندان بلافصل خود. «155»
بتدريج رسم تيول دادن برافتاد و مالكيت خصوصي با استفاده از كلاه شرعي و حيله قانوني عملا متداول گرديد، يعني شخص موردنظر را بدروغ به خويشاوندي يا فرزندي خود بر- مي‌گزيدند و سپس به خريد و فروش املاك مبادرت مي‌كردند بدون آنكه نص قانون نقض شده باشد. «طريقه معامله چنين بود كه فروشنده خريدار را به فرزندي اختيار مي‌كرد و يك قطعه زمين را به عنوان سهم الارث با قباله و سند به او هبه مي‌كرد و در عوض خريدار يك «قسطو» يا هديه‌اي به فروشنده مي‌داد كه عبارت بود از كالايي كه مجموع آن برابر با
______________________________
(153).Godates
(154). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 174.
(155). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 50 و 51.
ص: 455
بهاي ملك بود.» «156» پس از روي كار آمدن حكومت هخامنشيان رؤساي قبايل قدرت ديرين خود را از كف دادند. حكام محلي يعني شهربانان جانشين آنها شدند و همين شهربانان مسؤول امنيت راهها، جمع‌آوري ماليات و اداره شهرستان خود بودند. مالياتي كه مردم مي‌پرداختند قسمتي نقدي و قسمتي جنسي بود.
كشاورز ايراني قرن پنجم ق. م. از: دياكونف، «تاريخ ماد»
امستد در تاريخ شاهنشاهي هخامنشي مدارك و آمار جالبي از زندگي اقتصادي مردم و افزايش روزافزون هزينه زندگي در آن ايام به دست مي‌دهد و به خوبي آشكار مي‌سازد كه از آغاز حكومت هخامنشي بتدريج اختلاف و فاصله طبقاتي بيشتر مي‌شود و زندگي طبقات زحمتكش، بيش‌ازپيش، با رنج و محروميت قرين مي‌گردد. امستد مي‌نويسد، از الواحي كه به دست آمده پيداست كه روستاييان از پشم گله‌هاي بزرگ گوسفند و بز، پوشاك زمستاني خود را تأمين مي‌كردند.
در پادشاهي كورش، بيش‌ازپيش، گله‌هاي بزرگ در انحصار پرستشگاهها بود و آمار دقيقي از زايش، تلفات به دست جانوران وحشي، و از دزدي آنها مي‌گرفتند.
در يك لوح، كه سياهه درآمد يك پرستشگاه را داده، از پنج تن پشم گوسفند و چند صد پوند موي بز ياد شده است. پرستشگاه ديگري نزديك هفتهزار گوسفند يكجا دريافت داشت. انحصار پرستشگاهي قيمتها را نيز بالا برد. حتي در يك عمده- فروشي با يك شكل «157» فقط دو پوند پشم مي‌شد خريد. توانگران پانزده شكل كه بيش از درآمد يكساله يك روستايي بود، براي فقط يك پوند پشم كه با رنگ گران ارغواني رنگرزي شده بود مي‌پرداختند. با اين وضع اگر روستايي يك جامه نو در سال مي‌خريد در واقع خوشبخت بود.
قبل از استقرار حكومت هخامنشي طبقات پايين با آشاميدن مقدار زيادي شير و خوردن گوشت و پنير زندگي بهتري داشتند ولي از دوره كورش به بعد، آثار يك جامعه طبقاتي بيشتر آشكار مي‌شود كه طبقات زحمتكش بيش‌ازپيش از خوراك و پوشاك كافي بي‌نصيب مي‌شوند.
تقريبا همه چهارپايان باركش، كه براي شخم زدن كشتزارها لازم بود، از آن ملكهاي بزرگ پرستشگاهي بود و با رعيت و آهن خيش به پيمانكاران وام داده مي‌شد. معمولا براي هرورز گاو ... يك رعيت و يك خيش مي‌دادند.
كشاورزان خصوصي ناچار بودند براي خود گاو بخرند ... به موازات چيزهاي ديگر، در دوره هخامنشي قيمت گاو نيز بالا رفت. در اثر رقابت پرستشگاهها كشاورز مستقل
______________________________
(156). همان، ص 51 و 52.
(157).Shekel : واحد پول و تقريبا معادل يك دلار است.
ص: 456
بيش‌ازپيش پريشان گرديد. قيمت چهارپايان بالا رفت. يك‌بار از فروش يك اسب به بهاي چهار پوند سيم سخن به ميان آمده كه برابر با مزد تقريبا ده سال يك كارگر عادي بوده. حتي يك خر را كمتر مي‌شد با ده شكل خريداري كرد، و ممكن بود كه قيمت آن تا 12 برابر يعني به 120 شكل برسد. روي گوش گوسفندان و بزها و خرها را داغ مي‌زدند. از داغ (ستاره اشتار اوروك) اغلب براي ثابت كردن مالكيت چهارپايان سخن رفته است. خانه‌ها اغلب خشتي بود، كاخها و پرستشگاهها را با آجر مي‌ساختند. با اينكه فلزات را از نقاط مختلف وارد مي‌كردند قيمت آنها ارزان بود. فروش و اجاره زمين در طول زمان دگرگونيهاي مهمي پيدا كرده است؛ در دوره كلدي حد وسط قيمت يك خانه با زمينش هرني 15 شكل بود، در دوره پادشاهي داريوش حد وسط 40 شكل بود كه نزديك به سه برابر افزايش يافته بود. در زمان كلديها يك خانه را مي‌توانستند به 10 شكل كرايه كنند ولي در پادشاهي كورش كرايه 15 شكل بود و در زمان داريوش به 20 و بالاتر از آن رسيده بود. در زمان اردشير اول به 40 شكل رسيد. معمولا اجاره‌بها را در دو قسط و پيش مي‌پرداختند، قسط اول در آغاز ماه و قسط دوم در آغاز ماه هفتم. مستأجر ناگزير بود كه پشت‌بام را تعمير و شكافهاي ديوار را پركند و اگر منزل دري مي‌خواست خودش فراهم كند. «158»
درحالي‌كه طبقات محروم زندگي نكبت‌باري داشتند، طبقات بالاي اجتماع در ناز و نعمت زندگي مي‌كردند.
ويل دورانت زندگي اشراف عهد هخامنشي را چنين توصيف مي‌كند:
... خانه‌هاي زيبا و باغهاي عالي داشتند كه گاهي به صورت شكارگاه و محل نگاهداري مجموعه‌هاي گوناگون جانوران درمي‌آمد. در خانه‌هاي خود اثاثه گرانبها جمع‌آوري مي‌كردند، از قبيل ميزهايي كه روپوش طلا و نقره داشت يا با اين دو فلز گرانبها منبت‌كاري شده بود و تختهايي كه روپوش عالي آنها را از كشورهاي ديگر مي‌آوردند و فرشهاي نرمي كه ... كف اتاقهاي خود را با آن مفروش مي‌كردند. در جامهاي زرين شراب مي‌نوشيدند و ميزها و طاقچه‌هاي اتاق را با گلدانهاي ساخت بيگانگان مي‌آراستند. آواز خواندن و رقصيدن را دوست مي‌داشتند و از نواختن جاز و ني و طبل و دف لذت مي‌بردند. گوهرهاي گرانبها در نزد آنها فراوان بود و با آنها از تاج و گوشواره گرفته تا دستبند و كفشهاي مرصع مي‌ساختند. مردان نيز به زيورآلات علاقه‌مند بودند و گوش و گردن و بازوهاي خود را با آنها مي‌آراستند. مرواريد و ياقوت و زمرد و لاجورد از خارج وارد مي‌كردند ولي فيروزه را از كانهاي ايران به دست مي‌آوردند و از همين سنگ گرانبها بود
______________________________
(158). شاهنشاهي هخامنشي، پيشين، ص 111 به بعد.
ص: 457
كه ثروتمندان مهرهاي خود را تهيه مي‌كردند. «159»
گزنفون در كتاب خود موسوم به اكونوميك مي‌نويسد كه هخامنشيان به دو چيز كه يكي قواي جنگي و دومي آباداني كشور است، توجه مخصوص داشتند.
شاه در بعضي قسمتهاي مملكت بشخصه مسافرت كرده اوضاع را مي‌بيند و به قسمتهايي اشخاص مورد اعتماد را مي‌فرستد و اگر مشاهده كند كه در ايالتي درختهاي مثمر و زمينهاي داير زياد است، به والي پاداش مي‌دهد و كرسيهاي ممتاز به او مي‌دهد و ولايتي را به ايالت او مي‌افزايد و اگر ايالتي را كم‌جمعيت و باير ببيند و اين وضع را نتيجه مسامحه و اخلاق بد والي بداند او را تغيير مي‌دهد. در هرناحيه يكي به ساخلوي مسلح فرمان مي‌داد و ديگري بر طبقه فعال حكومت مي‌كرد و ماليات مي‌گرفت. اگر در ناحيه‌اي امنيت نبود رئيس طبقه فعال و كارهاي فلاحتي به مركز اطلاع مي‌داد كه كار كردن ممكن نيست زيرا امنيت وجود ندارد و اگر، باوجود امنيت، زمينها آباد نمي‌شد، رئيس ساخلو اوضاع را اطلاع مي‌داد.
مشير الدوله در تاريخ خود مي‌نويسد كه كورش كوچك، خود شخصا در فعاليتهاي كشاورزي شركت مي‌جست و اين حقيقت از مطالبي كه وي خطاب به «ليزاندر» (سردار قشون اسپارتي) گفته است استنباط مي‌شود: «قسم به ميتر وقتي كه من سالمم هيچگاه تابه‌حال سر سفره ننشسته‌ام مگر اينكه آنقدر كار نظامي يا فلاحتي كرده باشم كه عرق در من ايجاد شده باشد.»
به عقيده ايرانشناسان شوروي:
ايران يكي از كهنترين كانونهاي زراعت در جهان است. حفاريهاي باستانشناسي كه در طي سي سال اخير به عمل آمده نشان مي‌دهد كه ايران در چهارمين هزاره قبل از ميلاد مسيح واجد سطح عالي زراعت بوده است. در ضمن حفاريهاي ياد شده، دانه‌هاي گندم و جو كه پنج تا شش هزار سال از عمرشان مي‌گذشته، يافت شده است. بيشتر گياهها و ميوه‌هاي حوضه درياي متوسط (مديترانه) و آسياي مقدم و ميانه كه اكنون مي‌شناسيم در هزاره اول پيش از ميلاد مسيح در ايران به عمل مي‌آمده و كشت مي‌شده؛ از آن جمله است: هلو، زردآلو، انجير، انار، گلابي، درخت انگور و نخل خرما. در جنوب باختري، در دره رود كارون درخت زيتون غرس و پرورش مي‌شده. در عهد ساسانيان ايرانيان به كشت نيشكر و برنج و ديگر گياههاي زراعي مي‌پرداختند.
كمبود بارش و اينكه منابع آبياري بطرز نامساوي تقسيم شده بود، موجب گشت كه ساكنان فلات ايران از عهد باستان به آبياري مصنوعي متوسل شوند. در آغاز تاريخ ميلادي اين شيوه آبياري را ايرانيان به كار مي‌بستند و بدين منظور از ترعه‌هاي متفرع از رودها و چشمه‌هاي كوهستاني و چاهها و
______________________________
(159). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، ص 155.
ص: 458
كاريزها استفاده مي‌كردند. دالانهاي زيرزميني كه براي روآوردن آبهاي تحت- الارضي حفر مي‌شد، كاريز ناميده مي‌شود. اين كاريزها بوسيله چاههايي با سطح زمين مربوط بودند كه براي تنقيه و پاك كردن كاريزها يا قناتها به كار مي‌رفتند. «160»
پوليب در كتاب 10 بند 28 مي‌نويسد: «شاهنشاهان هخامنشي براي تشويق فلاحت مقرر داشته بودند كه هركس زمينهاي بيحاصل را بواسطه آبياري آباد كند تا پنج پشت عايدات آن از آن او و اعقابش باشد.»
بطور كلي از نوشته‌هاي گزنفون چنين برمي‌آيد كه در آن ايام به فعاليتهاي فلاحتي و عمراني از جهت وصول شدن مالياتها و آبادي خزانه و تدارك قوه و نيرو اهميت زياد داده مي‌شد ولي بايد توجه داشت كه معتقدات مذهبي و تعليمات آيين مزديسنا نيز در تشويق مردم به اين امور تأثير داشته است.
در اوستا مكرر به عبارات مختلف، مردم به كارهاي زراعتي ترغيب شده‌اند. «كسي كه تخم زراعت مي‌پاشد، اشويي مي‌كارد و در ترويج آيين مردم مي‌كوشد. پاداش چنين كسي با صد دعا و عبادت يكسان، و از هزار بار اداء مراسم مذهبي و صد هزار قرباني نيكوتر خواهد بود.» «161»
بطور كلي بايد گفت عقايد زردشت يك عامل ترقي براي آن زمان بود و مردم را به زندگي دهقاني و شهرنشيني و محبت به حيوانات اهلي و گوسفند و سگ و گاو و احترام به آب و درخت و زراعت دعوت مي‌كرده است. احترام به سگ براي پاسباني گله و احترام به گاو براي زراعت، صرفا براي رفع احتياج و بهبود زندگي مادي است. در مذهب زردشت و آيين مزديسنا برخلاف اديان سامي، مخصوصا دين مسيح، به زندگي مجلل و مرفه توجه زياد شده. آقاي پورداود به اين معني اشاره كرده و مي‌نويسد:
جهان و آنچه در آن است مقدس است. خوشي و خوبي از براي بشر موهبت ايزدي است و از آن نبايد انسان را محروم ساخت. پريشاني و ذلت در اين جهان سرمايه آبرو و اعتبار از براي جهان ديگر نخواهد شد.
آنكس كه در پرتو كار و كوشش خود مايه خوشي و آسايش ديگران را فراهم آورد، خود نيز از كاروكوشش ديگران بهره‌مند گشته در خوشي و آسايش خواهد بود.
نظر به‌همين اصول است كه غالبا در كتب دانشمندان و مستشرقين مي‌خوانيم كه مزديسنا ديني است موافق زندگي عصر حاضر. «162»
در اوستا مكرر به فقراتي برمي‌خوريم كه ثروت و خانواده بزرگ و خانه آباد و فرزندان فراوان و اسب و گردونه و گله و رمه و مزارع حاصلخيز حتي غذاهاي گوناگون تشويق و تأييد شده است. آنچه مورخين قديم يونان، مانند
______________________________
(160). ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 6.
(161). ونديداد، فرگرد 3، فقره 31.
(162). ادبيات مزديسنا، ج 1، پيشين، ص 32.
ص: 459
هرودت، گزنفون، كتزياس و كورتيوس و غيره، راجع به جلال ايرانيها نوشته‌اند بخوبي ازيشتها هم پيداست؛ چه در اين عصر تاريخي از قصرهاي صد ستوني، شيرهاي معطر، چرخهاي درخشان، گردونه خروشنده و اسبهاي شيهه‌زننده و تيغ و تبر و گرز و جوشن و لباسهاي فاخر و زربفت و دستبند گوهرنشان سخن رفته است. طبيعي است در مذهبي كه خوشي آينده را مشروط به بدبختي امروز نمي‌داند، بايد از تمام لذايذ زندگي استقبال نمود. «163»
آيين مزديسنا براي كار و كارگر احترام فراوان قائل است. در زامياديشت، كرد 12 تاكرد 15، همواره كارگر را برتر از ساير آفريدگان مي‌شمارد و به عناصر و افراد بي‌علاقه به كار، به چشم نفرت مي‌نگرد. زمين به كسي كه با دست چپ و راست در روي آن كشت و كار نكند، مي‌گويد: «تو اي كسي كه با دست چپ و راست و با دست راست‌وچپ در روي من كار نكردي تو بايد در آتيه پشت در ديگران تكيه زده و روزي خود را از آنان گدايي كني؛ آري خوراك پس‌مانده و ريزه‌هايي كه از دهان ديگران افتاد نصيب تو خواهد بود.»
«اهورامزدا مي‌گويد: كسي كه گندم مي‌كارد به اين مي‌ماند كه راستي مي‌افشاند و دين مزديسنا را از پيش مي‌برد.» «164»
در اين آيين تنها با بزه‌كاران، زيانكاران، و راهزنان و دروغگويان مبارزه نشده بلكه مردم به مبارزه عملي با جانوران موذي، نظير موش، وزغ، مار، كژدم، مگس و مورچه نيز تشويق شده‌اند. اين دستور نيز، چنانكه مي‌بينيم، ريشه مادي دارد؛ چه اين جانوران برخلاف اغنام و احشام به حال زندگي انسان زيانبخشند، به‌همين جهت مورد نفرت قرار گرفته‌اند. «چه بدحال است زميني كه زمان درازي بدون بذر و بذرافشان متروك و در انتظار كشاورز ماهري مانده است، مانند دوشيزه زيبايي كه زماني طولاني بي‌فرزند مانده و اشتياق شوهر خوبي را دارد.» «165»
در جاي ديگر نوشته شده است: «اي آفريننده جهان مادي، اي يگانه پاك، چهارمين كس كه زمين را به كمال نشاط آورده كيست؟ اهورامزدا جواب مي‌دهد: آنكس كه بيشترين مقدار گندم كشت نمايد، بيشترين سبزيها بكارد و بيشترين درختها غرس نمايد، كسي كه زمين خشك را آب دهد و زمين پررطوبت (باتلاق) را خشك و قابل كشت نمايد.» «166»

توجه به دام‌داري‌
غير از كشاورزي، تربيت حيوانات اهلي و استفاده از آنها از ديرباز در ايران مورد توجه بود. به گفته هرودت و پوليب در سرزمين ماد (قبل از هخامنشيان) اسبهاي پرخون، ظريف و خوش‌اندام و پرجست‌وخيز تربيت مي‌شدند و قرنها ايران يگانه مركز نشوونماي اسبان و سواركاران بوده است. علاوه‌براين در منابع مذهبي نيز حفظ و نگاهداري حيوانات اهلي و مبارزه با حيوانات زيانبخش تأكيد شده است!
______________________________
(163). همان، ج 1، ص 32 و 33.
(164). همان، ج 2، ص 306.
(165). ونديداد، فرگرد 3، قسمت 3، فقره 24.
(166). همان، فرگرد 3، فقره 23.
ص: 460
در بهمن يشت باب 22 فقره 61 به ارزش اقتصادي گاو اشاره شده است: «نيروي ما از گاو، اطمينان دل به گاو است، تفاخر به دارايي منوط به گاو است، چيرگي مرهون گاو است، خوراك از گاو است، شيار كه در نتيجه آن غذا از زمين بيرون مي‌آيد بوسيله گاو انجام مي‌گيرد.» چنانكه ديديم در اوستا به دامپروري و گله‌داري اهميت خاصي داده شده و همه‌جا مردم را به نگاهداري و پرورش دام تشويق مي‌كند. در فروردين يشت چنين آمده است:
«روانهاي چهارپايان اهلي را مي‌ستاييم، خزندگان را مي‌ستاييم، پرندگان را مي‌ستاييم، جانوران بيابانگرد را مي‌ستاييم، چرندگان را مي‌ستاييم، فروهرهاي اين جانوران را مي‌ستاييم.»
در ونديداد، فرگرد سوم، قسمت 1، فقره 6 چنين مي‌خوانيم: «اي آفريننده جهان مادي پنجمين جايي كه زمين به حداكثر شادمان است، كجاست؟ ... آنجايي كه گله و رمه بيشتر باشد و بيشترين مقدار كود ريخته شود.»
همچنين در ارديبهشت يشت، فقره هفتم مي‌خوانيم: «ناخوشيها فرار كنيد، مرگ بگريز، ديوها بگريزيد، پتياره‌ها (يعني نكبتها و زشتيها) فرار كنيد، آموزگار دروغين كينه‌ور از آيين پاك بگريز، مرد ستمكار بگريز» «167» در جلد دوم كتاب يشتها، صفحه 305 چنين نوشته شده است: «... در كجا زمين بيش از همه‌جا شاد است؟ در آنجا كه مرد پاكديني خانه برپا كند و آن خانه از آتش و شير و زن و فرزند و گله برخوردار باشد ... و گاو و راستي و علوفه و سگ و آنچه از براي زندگي خوش بايد در آنجا فراوان باشد. (فقره 4). در كجا زمين بيش از همه‌جا شاد است؟ در آنجايي كه بيش از همه‌جا گندم و گياه و درختهاي ميوه بكارند، در آنجايي كه زمين خشك است، آب رسانند و در آنجايي كه آبگير است، خشك كنند ...
زمين ناشاد است اگر مدت زماني شيار نشده باير بماند.» «168»
علاوه‌براين در وننديشت كشتن حشرات موذي ثواب شمرده شده است نظير «وزغ، مار، كژدم، مگس، مورچه، موش. عقيده ايرانيان راجع به حشرات موذي در قديم در همه‌جا شهرت داشته، هرودت نيز در كتاب اول فقره 140 مي‌نويسد: مغها كشتن مورچه و مار را ثواب بزرگ مي‌دانند.» «169»
در جاي ديگر تعليم مي‌دهد: «كوشا و مبارز باش و ناني خور كه از راه نيك و با كار و كوشش به دست كرده باشي و بهره‌اي از آن براي خدا و نيكوكاران كنار نه. به خواسته ديگران چشم مدوز تا مال خود از دست ندهي. هركه از دسترنج ديگري خورد چنان باشد كه سر او را در كف گرفته مغز او مي‌خورد.» «170» در يشتها كه قسمتي از كتاب مقدس اوستاست در فقرات 6 تا 14 به مردم ايران تأكيد شده است كه در پناه كار و كوشش از انواع نعمتهاي مادي و شكوه و آرامش و غذاي فراوان و گوناگون و بوهاي خوش و بسترها و بالشهاي آراسته و خانه‌هاي خوب و زنان نيكو و انواع زينتها و اسبهاي تندرو و گردونه‌هاي خروشنده و زروسيم و لباسهاي فاخر و غيره برخوردار شوند.» «171»
______________________________
(167). يشتها، ج 1، پيشين، ص 143.
(168). همان، ج 2، پيشين، ص 305.
(169). همان، ص 357.
(170). مينوي خرد، (نقل به معني از دينشاه).
(171). يشتها، ج 2، ص 184.
ص: 461
در همين كتاب در بخش زامياديشت ضمن ستايش از فركياني گيتي را «پير نشدني، نمردني، نگنديدني و نپوسيدني، جاودان زنده و جاودان بالنده» «172» مي‌خواند.
استاد پورداود در بخش نخست از گاتها يعني سرودهاي زرتشت، مي‌نويسد: «پندار نيك، گفتار نيك، و كردار نيك مايه رستگاري است؛ چنانكه پندار بد، گفتار بد، و كردار بد مايه تباهي است. دروغ سهمگين‌ترين دشمن مردمي است، بايد از آن دوري جست و به راستي روي نمود. مزدا اهورا نيازمند قرباني و خون گاو و گوسفند نيست ... هرآنكه زمين آبادان كند و به كشت و زرع پردازد و از چهارپايان سودمند نگهداري كند خداوند را از خود خوشنود سازد ... در اين جهان، بد در برابر نيك، و زشت در برابر زيباست. زندگي جنگي است ميان اين دو ...» «173»

حمايت از چهارپايان‌
در اوستا حمايت و نگهداري از چهارپايان تأكيد و توصيه شده است:
«اهورمزدا نفرين مي‌كند به كسي كه كشتن چهارپايان را بياموزد.»
(اوستا: گاتا 32)
حيواناتي كه به دستور اوستا كشتن آنها منع شده است، عبارتند از: سگ، بره، بز، گاو، خرگوش، اسب، خروس، خفاش و كليه حيوانات و چرندگان و پرندگان بي‌آزار.
دساتير آسماني- 77: «بدانيد كه زندبار (جانور بي‌آزار) كش به چشم يزدان و الا گرفتار آيد.» از جمله عدل انوشيروان، در كتاب دبستان المذاهب، شيخ فاني مي‌نويسد:
«... حيواني مثل گاو، خر، و اسب را كه در جواني كار فرمودندي چون پير شدي صاحبان ايشان به آسودگي آنها را نگاه داشتندي، و مقرر است كه هر حيواني را چه مايه بار كنند، هركه از آن حد گذرانيدي او را تأديب فرمودندي ...
در هرزمان حقوق حيوان را در نظر داشته و به كرات گفته و نوشته‌اند ولي بدون نتيجه مانده است. و اگر در قديم عمل مي‌شده امروز بكلي فراموش كرده‌اند.» «174»
«زرتشت چنانكه قبلا گفتيم در يكي از بخشهاي ونديداد، در حمايت از كشاورزي و كشاورزان و در مقام مبارزه با تنبلي و تن‌آساني چنين مي‌گويد: ... كسي كه زمين را با دست راست و با دست چپ و با دست چپ و با دست راست مي‌كارد و بارور مي‌كند ... صدچندان بهره خواهد برد ... و كسي كه روي زمين كشاورزي نمي‌كند درميان گدايان ولگرد ... خم خواهد شد.»
«در يكي ديگر از سرودهاي زرتشت، روح گاو مي‌غرد و از خدا درخواست مي‌كند كه:
به من رحمت زراعت ببخشاي، و خداوندش پاسخ مي‌دهد: آفريدگار ترا از بهر دامپروران
______________________________
(172). همان، ص 334.
(173). گاتها، گزارش ابراهيم پورداود.
(174). صادق هدايت، نوشته‌هاي پراكنده (انسان و حيوان)، ص 285.
ص: 462
و كشتكاران آفريده است.» «175»
از آثار باستاني كه جسته و گريخته در نقاط مختلف كشور به دست آمده است نيز توجه به فعاليتهاي كشاورزي مشهود است:
در تپه «جري» مرودشت، 20 كيلومتري جنوب تخت جمشيد، ظرف سفاليني در سال 1330 توسط بنگاه علمي تخت جمشيد پيدا شد كه درون آن شكل 15 مرد دهقاني در حال نشاط و رقص و اجراي مراسم جشن برداشت محصول طراحي گرديده است.
در دامغان ضمن كاوشهاي باستانشناسان امريكايي در تپه حصار مجسمه كوچكي از برنز پيدا شده كه شكل دو گاو بسته شده به گاوآهن و مردي كه در پشت‌سر آنها را مي‌راند، نمايانده شده است (2500 ق. م. موزه تهران گنجينه دامغان).
در همين تپه آسياهاي سنگي دستي كه بعضي از كارشناسان مربوط به هزاره سوم پيش از ميلاد مي‌دانند، پيدا شده است.
غير از مدارك و اسنادي كه توسط باستانشناسان به دست آمده، نوشته‌هاي مورخان يوناني نظير پوليب و گزنفون و ديگران مؤيد توجه ايرانيان قديم به امور كشاورزي است. در سفرنامه فيثاغورس، صفحه 35 آمده كه باغهاي باصفا كه از چرخ آبهاي بزرگ آبياري مي‌شود، قصر را احاطه كرده ... در يكي از اين باغها كشتزاري است، شاه بايد بيل برداشته چهارمين بخش يك ساعت را در آنجا كشاورز باشد.
در اين بوستان كوچك كورش بزرگ به ياد مي‌آورد كه انسان است و در حوايج بشري با عموم مردم يكسان است. «176»
در ادبيات مزديسنا در آخرين يشت (وننديشت) از مبارزه با حشرات موذي و كشتن جانوران زيان‌رسان سخن رفته است. استاد پورداود مي‌نويسد:
كلمه‌اي كه ما به حشره موذي ترجمه كرده‌ايم در اوستا «خرفستر» آمده كه به معني كليه جانور موذي و درنده است. در گاتها اين كلمه به صيغه جمع از براي بدخواهان مزديسنا و دشمنان بيابان‌نورد و راهزنان و زيانكاران و نابكاران چادرنشين استعمال شده. در اوستا «خرفستر» به معني جانوران اهريمني زيان‌رسان و حشرات موذي استعمال شده و نابود كردن اين قبيل موجودات زيانبخش نظير مار، سنگ‌پشت، وزغ، مورچه، شپش، شپشه گندم، مگس، كژدم و موش، عملي نيكو و كاري ثواب خوانده شده است.» «177»
در منابع باستاني از انواع آفات نباتي و قحط و غلا و نحوه مبارزه پيشينيان با اين پديده‌ها سخني درميان نيست، فقط در تورات، كتاب يوئيل نبي به آفات كشاورزي آن دوران اشاره شده است:
... آنچه از سن باقي ماند، ملخ مي‌خورد و آنچه از ملخ باقي ماند، لنبه مي‌خورد و آنچه از لنبه باقي ماند، سوس مي‌خورد. اي مستان بيدار شده گريه كنيد، و اي
______________________________
(175). ميخائيل. اي. م. زند. نور و ظلمت در تاريخ ادبيات ايران، ترجمه ح. پيرانفر، ص 13.
(176). تاريخ كشاورزي ايران، پيشين، ص 24.
(177). يشتها، ج 2، پيشين، ص 356 و 357.
ص: 463
همه ميگساران بجهت عصير انگور و لوله نماييد ... صحرا خشك شده و زمين ماتم مي‌گيرد، زيرا گندم تلف شده و شيره خشك گرديده و روغن ضايع شده است.
اي فلاحان خجل شويد، و اي باغبانان و لوله نماييد بجهت گندم و جو، زيرا محصول زمين خشك شده، موها خشك و انجيرها ضايع شده، انار و خرما و سيب و همه درختان صحرا خشك گرديده؛ زيرا خوشي از بني آدم رفع شده است ...
بهايم چقدر ناله مي‌كنند و رمه‌هاي گاوان شوريده احوالند، چون كه مرتعي ندارند و گله‌هاي گوسفند نيز تلف شده‌اند ... جويهاي آب خشك شده و آتش مرتعهاي صحرا را سوزانيده است.
امستد با توجه به مندرجات كتاب ونديداد يعني (داد ضد ديوان) مي‌نويسد:
مردم آن روزگار از چرم و پارچه‌هاي بافته، براي پوشاك و از چادرهاي نمدين و خانه‌هاي چوبين و زاغه‌ها و خانه‌هاي خشتي براي مسكن استفاده مي‌كردند.
سگ مورد علاقه عمومي بود و چون يك عضو خانواده بشري نگهداري مي‌شد و مراقبت از خانه و گله را به عهده داشت. حفر قنات، ايجاد ترعه و سدبندي و آبياري با اصول صحيح در ايران كه از ديرباز به علت كمي آب، كشاورزان رنج مي‌بردند، سابقه‌اي كهن دارد.
سد و بند بزرگي كه توسط مهندسين و كارشناسان عهد باستان در حوالي سغد و خوارزم ايجاد شده است، مورد توجه هرودت پدر تاريخ قرار مي‌گيرد.
وي پس از توصيف خصوصيات طبيعي دشت خوارزم و رود بزرگ آن‌كه به نام «اكس» معروف بود، مي‌گويد: «اين شط درگذشته به پنج شعبه تقسيم مي‌شد ...
اما از زمان تسلط پارتها ... به امر پادشاه بزرگ در هريك از گذرگاهها سدي بنا كرده‌اند و چون ديگر آب مخرجي ندارد، دشتي كه بين اين مرتفعات واقع شده به صورت بركه آبي درآمده است، زيرا آب شط پيوسته جاري است اما نمي‌تواند به خارج راه يابد. «178»
بطوري كه از گفته هرودت برمي‌آيد، پس از ايجاد سد، آب جيره‌بندي مي‌شده و مأمورين ديوان، در مقابل اخذ پول، آب را به سوي دهات موردنظر روان مي‌ساختند.

رابطه مالك با زارع‌
تاريخ اجتماعي ايران ج‌1 463 رابطه مالك با زارع ..... ص : 463
روابط و مناسبات اقتصادي مالكان و كشاورزان در ايران قديم و حصه هريك از آنها اطلاع دقيقي نداريم، ولي در باب چهل و هفتم سفر پيدايش پس از مقدمه‌اي نوشته شده كه مردم بينواي مصر ناچار زمين خود را به فرعون فروختند و فرعون به آنها بذر داد و آنها در زمين فرعون به كار زراعت مشغول شدند و يك‌پنجم به فرعون دادند و چهارپنجم آن را براي خود و خانواده خويش برداشتند. اينك عين عبارت تورات:
و در تمامي زمين نان نبود زيرا قحط زياده سخت بود، و ارض مصر و ارض كنعان
______________________________
(178). تاريخ هرودت، ج 3، پيشين.
ص: 464
به سبب قحط بينوا گرديد و يوسف تمامي نقره‌اي را كه در زمين كنعان يافته شد به عوض غله‌اي كه ايشان خريدند بگرفت، و يوسف نقره را به خانه فرعون درآورد و چون نقره از ارض مصر و ارض كنعان تمام شد همه مصريان نزد يوسف آمدند، گفتند ما را نان بده چرا در حضورت بميريم زيراكه نقره تمام شده. يوسف گفت اگر نقره تمام شده مواشي خود را بياوريد و به عوض مواشي شما غله به شما مي‌دهم. پس مواشي خود را نزد يوسف آوردند و يوسف به عوض اسبان و گله‌هاي گوسفندان و رمه‌هاي گاوان و الاغان نان به ايشان داد، و در آن سال به عوض همه مواشي ايشان، ايشان را به نان پرورانيد. و چون آن سال سپري شد، در سال دوم به حضور وي آمده گفتندش كه از آقاي خود مخفي نمي‌داريم كه نقره ما تمام شده و مواشي و بهايم از آقاي ما گرديده و جز بدنها و زمين ما به حضور آقاي ما چيزي باقي نيست. چرا ما و زمين ما در نظر تو هلاك شويم؛ پس ما را و زمين ما را به نان بخر و با زمين ما مملوك فرعون شويم و بذر بده تا زيست كنيم و نميريم و زمين بازنماند. پس يوسف تمامي زمين را براي فرعون خريد ...
گفت اينك امروز شما را و زمين شما را براي فرعون خريديم، همانا براي شما بذر است تا زمين را بكاريد، چون حاصل برسد يك خمس به فرعون دهيد چهار حصه از آن شما باشد براي زراعت زمين و براي خوراك شما و اهل خانه شما و طعام بجهت اطفال شما. گفتند تو ما را احيا ساختي در نظر آقاي خود التفات بيابيم غلام فرعون باشيم. پس يوسف اين قانون را بر زمين مصر تا امروز قرار داد كه خمس از آن فرعون باشد؛ غير از زمين كهنه فقط، كه از آن فرعون نشد ...
از اين قصه تورات برمي‌آيد كه زمين در سرزمين مصر و كنعان نخست از آن رعايا و كشاورزان بود بعدها به حكم ضرورت زمين از كف آنان خارج شد و مزدور فرعون شدند.

كارگران و پيشه‌وران‌
غير از فعاليتهاي صنعتي محدودي كه در حوزه قدرت امرا و فئودالهاي بزرگ توسط رعاياي كارگر صورت مي‌گرفت و حوايج اوليه مردم آن ناحيه را تأمين مي‌نمود، در قلمرو شاهنشاهي ايران مخصوصا در داخل شهرها، فعاليتهاي صنعتي رو به وسعت نهاد. بيشتر فعاليتهاي مهم اقتصادي در دست دولت و معابد بود، و دولت بخصوص، در دوران قدرت داريوش به كارهاي يدي و صنعتي توجه مخصوص داشت.
دكتر گيرشمن مي‌نويسد:
دولت به طبقه كارگر علاقه‌مند بود و تا آنجا كه اصول آن عهد اجازه مي‌داد كار و مزد افراد طبقه مزبور را تنظيم كرد. محققا نبايد توقع داشت كه قوانيني در مورد كارگران اجرا شده باشد، اما نشانه‌هايي از اقدامات مربوط به امور اجتماعي در الواح گنجينه تخت جمشيد منعكس است. در آنجا مزد هرطبقه از كارگران دقيقا تعيين شده و مزد يك كودك، يك زن، يك مرد و يا پيشه‌ور متخص، مشخص شده است و از اين‌حد هم پيشتر رفته‌اند. بمنظور احتراز از تقلب، معادل پولي همه محصولاتي را كه بمنزله مزد جنسي تأديه مي‌شده ذكر كرده‌اند و ما بدين وجه
ص: 465
مي‌دانيم كه يك خمره شراب يك «شكل» (تقريبا يك دلار) و يك گوسفند سه شكل ارزش داشته است. حتي مزد روحانياني كه در خدمت دين بودند تثبيت شده؛ بدين‌وجه كه مزد يك مغ مأمور تهيه هوم و مشروبات بالغ بر 12 خمره شراب در سال بود.
در آن عهد مي‌بايست مراكزي براي جمع‌آوري عمله وجود داشته باشد، زيرا در الواح تخت جمشيد ذكر شده كه كارگران از همه اقطار شاهنشاهي مي‌آمدند ...
ساختمان شهرها، كارهاي مربوط به دربار، و مخصوصا اداره تجارت شاهنشاهي و جهاني موجب رفت‌وآمد بسيار افراد خارجي در قسمتهاي مختلف ايران مي‌شد. «179»
ادامه و اجراي اين نقشه‌ها، بدون وجود تشكيلات منظمي، در هريك از مراكز شاهنشاهي امكان‌پذير نبود.
وجود مسكوكات در فعاليتهاي اقتصادي، پيدايش بانك، و وجود راههاي امن و آرام و تشويق دولت، به پيشرفت فعاليتهاي صنعتي كمك شايان كرد. براي آنكه خوانندگان به تنوع مشاغل و حرفه‌هاي آن ايام و طرز عمل سلاطين بزرگ هخامنشي آشنا شوند، ترجمه قسمتي از متن فارسي كتيبه گلي داريوش را كه مربوط به كاخ اين شهريار در شوش است، در اينجا نقل مي‌كنيم:
... من در شوش كاخي ساختم، تزيينات آن را از جاهاي دور آوردم. زمين را تا آنجا كه به خاك سفت برسد، كندم. پس‌ازآنكه زمين كنده شد و شن بقدر كافي فراآورده شد ... گودبرداري زمين و انباشتن شن و قالب زدن خشت را مردم بابل انجام دادند. چوبهاي سدر ... كه در اينجا به كار رفته از كوهستانهاي لبنان آمده. مردم آشور آنها را تا بابل و مردم بابل و «كرساد» و جزيره «ايوني» آنها را تا سرزمين شوش آوردند. چوب بلوطي كه در اينجا به كار رفته از كوهستانهاي هندوكش و ارمنستان آورده‌شده است. طلايي كه در اينجا به كار رفته از سارد و باختر (آسياي صغير و آسياي مركزي كنوني) آورده‌شده و اينجا ساخته و پرداخته شده است. لاجورد و بدخشان و سنگهايي كه در اينجا به كاررفته از سرزمين سغد آورده‌اند.
سنگ‌آهن گرانبهايي كه در اينجا به كار رفته از خوارزم آورده‌اند. نقره‌اي كه در اينجا به كار رفته از سرزمين مصر آورده‌اند. تزيينات آجري نقش برجسته ديوارهاي اين كاخ از سرزمين ايوني آورده‌شده است. عاجي كه در اينجا به كار رفته از حبشه و هندوستان و سرزمين «رخج» (استان قندهار) آورده‌اند. ستونهاي مرمري كه در اينجا به كاررفته در شهر «آفروديزياس» درست كرده‌اند ... صنعتگراني كه به ترتيب كشورشان در ساختمان اين كاخ كار كرده‌اند: مديها و مصريها اين تالار «بار» را درست كردند ... مردم بابل و ايوني كار آجرها را انجام داده‌اند.
مصالح نقوش برجسته كاشي‌كاري، سنگ، گچ و لعاب روي كاشي و برق
______________________________
(179). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 179 و 180.
ص: 466
سرستونهاي كاخ هخامنشي
و لعاب آن را از ايوني آورده صنعتگران مدي و مصري آن را درست كرده‌اند ... «180»
علاوه بر مدارك سابق الذكر، تعداد كثيري الواح گلي (در حدود سي‌هزار) در قسمت معروف به خزانه تخت جمشيد به دست آمده كه كمابيش معرف سازمان اداري و وضع امور مالي حكومت هخامنشي است. مفاد ترجمه لوحه شماره يك، به نحوي كه قابل درك عموم باشد، از كتاب گرانبهاي باستان‌شناسي ايران عينا نقل مي‌شود:
آقاي شاكا مدير صندوق:
______________________________
(180). گزارشهاي باستانشناسي، مجلد اول (شهريور 29) ص 5.
ص: 467
آقاي «بردكاما» گواهي مي‌دهد كه آقاي «هردكاما» درودگر مصري سركار صد نفر كارگر بطور روزمزد به ضمانت آقاي «وهوكا» در ساختمان پارسه انجام وظيفه مي‌كند، استحقاق دريافت مبلغ سه «كارشا» و دو شكل و نيم نقره به عنوان دستمزد خود دارد.»
توضيحا اضافه مي‌نمايد كه علاوه بر پرداخت فوق كه نقدي بوده، گوسفند و شراب هم داده مي‌شد. يك گوسفند معادل سه شكل و يك كوزه شراب برابر يك شكل نقره تسعير مي‌گرديد. اين پرداخت بابت كارمزد پنجماهه درودگر مزبور از ماه هشتم تا ماه دوازدهم سال 32 سلطنت داريوش به قرار ماهانه شش شكل و نيم نقره مي‌باشد (محققين تاريخ لوح بالا را حدود سال 491 ق. م.
مي‌دانند.)
در سال 483 ق. م. «اسپاتينس» مزدي را كه براي پرداخت 313 كارگر براي شش ماه لازم است به برد كاما گزارش مي‌دهد و بار ديگر براي 470 كارگر مزد يكماهه را گزارش مي‌دهد. از اين مزد به 66 تن يك شكل، به 112 تن، سه چهارم يك شكل و 292 تن، نيم شكل پرداخت شده است.
امستد پس از ذكر مزدهاي مختلف كارگران مي‌نويسد: پيداست كه نسبت به پرداختهاي بابل، كارگران در پارس مزدشان كمتر است، بويژه اگر به ياد بياوريم كه در پي كشورگشاييهاي پارسي قيمت خوراك افزايش بسيار يافته و هنوز تعديلي در آن راه نيافته بود. از مطالعه الواح گلي تخت جمشيد نه تنها از مزد كارگران متخصص و عادي آن دوره اطلاعاتي به دست مي‌آوريم بلكه تا حدي با سازمان اداري عهد هخامنشي نيز آشنا مي‌شويم.
مفاد ترجمه لوحه شماره 1:
«بردكا» به «شاكا» خزانه‌دار اطلاع مي‌دهد بايستي مبلغ سه كارشا و دو شكل و نيم نقره به يك نفر درودگر مصري موسوم به «هرد كاما» سركار صد نفر كارگر كه يكي از كاركنان روزمزد پارسه (تخت جمشيد) بود، و ضامنش «وهوكا» ست پرداخته شود. اين پرداخت به صورت نقدي نيست بلكه گوسفند و شراب داده مي‌شود؛ بدين قرار كه يك گوسفند برابر سه شكل نقره و يك كوزه شراب برابر يك شكل نقره منظور مي‌گردد.
مبلغ فوق شامل دستمزد خدمتي است كه در طول ماههاي هشتم تا دوازدهم سال سي و دوم سلطنت داريوش انجام گرفته است. دستمزد اين مرد مصري در هرماه شش شكل و نيم نقره مي‌باشد ... با مختصر توجه به ترجمه لوحه سابق الذكر بخوبي واضح مي‌گردد كه هركارشا مشتمل بر ده شكل بوده است و چون مزد استاد درودگر مصري در مدت يك ماه شش شكل و نيم نقره تصريح گشته است، با توجه به اينكه هرشكل يكدهم كارشا يعني 3/ 8 گرم مي‌شود، دستمزد يكماهه اين استاد قريب 54 گرم يا كمي بيشتر از 11 مثقال
ص: 468
و نيم نقره مي‌شود و به حساب امروز (هر مثقال نقره بطور متوسط 10 ريال) مزد يك ماه استاد درودگر مصري در ساختمان كاخهاي تخت جمشيد، 115 ريال بوده است.
همچنين طبق ترجمه لوحه فوق، يك گوسفند را برابر سه شكل نقره و يك كوزه شراب را به‌جاي يك شكل نقره محسوب مي‌نمودند، بنابراين قيمت يك گوسفند در زمان داريوش كبير به پول امروز در حدود 56 ريال بود و يك كوزه شراب تقريبا 19 ريال ارزش داشته است. «181»
آقاي مهندس زاوش ضمن بحث در پيرامون موقعيت اقتصادي و اجتماعي طبقه كارگر در عهد هخامنشي چنين مي‌نويسد: ... نيروي كار تشكيل مي‌شد از بندگان، اسيران جنگي و كارگران آزاد. كارگران آزاد عموما سرپرستي و سركارگري را برعهده داشتند. تعداد كارگران آزاد نسبت به بنده و اسير جنگي كم بود ... در دوره هخامنشي، بطوري كه مورخين مي‌نويسند، از اسيران جنگي در ارتش استفاده نمي‌شد بلكه آنها را به كارهاي توليدي و فعاليتهاي ساختماني مي‌گماشتند و سخت‌ترين كارها به اينها واگذار مي‌گرديده. بعضي از محققين عقيده دارند كه وجود اسراي جنگي در شوش و تخت جمشيد يكي از دلايل نفوذ هنر و تمدنهاي مختلف در هنر و صنعت هخامنشي بوده است. اسراي جنگي بيشتر در دستگاههاي دولتي به كار اشتغال داشته‌اند و مداركي وجود ندارد كه در مقابل كار به آنها مزد داده- شده باشد. كارگران آزاد عموما ايراني بودند و معمولا به آنها دستمزد مي‌دادند و اين دستمزد ابتدا جنسي و سپس جنسي و نقدي و بعدا بطور نقدي پرداخت مي‌شده است ...
اطلاعات زيادي درباره مبارزه طبقه كارگر براي افزايش دستمزد در دست نيست فقط دكتر گيرشمن مي‌نويسد در اواخر دوره اردشير دوم: «... وضع شاهنشاهي موجب بدبيني و يأس بود، ماليات بوميان را خرد مي‌كرد و آنان را وادار به عصيان مي‌نمود ... جنگ طبقاتي توسط مزدوران گرسنه درگرفت و آن را با خشونت خفه كردند.» «182»

زنان كارگر
زنان و اطفال در كارهاي ساختماني و توليدي مثل مردان شركت داشته‌اند ولي معلوم نيست حداقل سن چه ميزان بوده است.
ظاهرا در مورد پسران و دختران مزد متناسب با سن آنها پرداخت مي‌شده ... مثلا در لوح شماره 53 نصف دستمزد يك‌ماهه به شرح زير ثبت شده است: «37 نفر مرد هركدام 3 شكل و 3/ 4 شكل- 20 نفر پسربچه دو شكل و يك دوم شكل- 67 نفر زن دو شكل و يك دوم شكل- 15 نفر دختر يك شكل و يك چهارم شكل ...» اين مدارك مي‌رساند كه دختران و پسران بزرگسال همچنين دختران و پسران خردسال به كار اشتغال داشته‌اند و مزدهاي مختلفي براي آنها در نظر گرفته شده بود و نسبت زنان كارگر به مردان خيلي بيش از امروز بوده است. درحال‌حاضر، تعداد زناني كه در فعاليتهاي صنعتي و ساختماني كشور شركت دارند 11 الي 12 درصد كاركنان است؛ درحالي‌كه طبق الواح ترجمه شده تعداد زناني كه در
______________________________
(181). همان، ص 12 و 15.
(182). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 193.
ص: 469
دستگاه اقتصادي سلطنتي خدمت مي‌كرده‌اند 40 الي 60 و با دختران جمعا 60 تا 70 درصد بوده است. اين‌طور به نظر مي‌رسد كه مردها بيشتر در ارتش خدمت مي‌كرده‌اند و قسمت عمده فعاليتهاي صنعتي و ساختماني دولتي به عهده زنان بوده است ... طبق نظريه امستد و گيرشمن در دوره خشايارشا در ايران سطح مزدها پايين آمد و قيمتها بالا رفت و در نتيجه قدرت خريد كارگران كاهش يافت ... بطور كلي مزد كارگران مرد بيشتر از كارگران زن، و مزد پسران، بيشتر از مزد دختران بوده است ... در بعضي موارد دستمزد بعضي زنان بيشتر از مزد مردان بوده و از اين معلوم مي‌شود تخصص هم تأثيري در ميزان مزد داشته است. در بين صاحبان تخصص، يعني كاركنان فني كارگاهها، بزرگترين مزدها به زره‌ساز، زرگر و مس‌كار داده مي‌شد. دستمزد كارگران ساختماني كمتر از سايرين بوده است. دستمزد شراب‌سازان، و آبجوسازان نيز زياد بوده. همچنين دستمزد كساني كه به كارهاي غير صنعتي اشتغال داشته‌اند، مثل چوپان و خركچي از ديگران زيادتر بود. معلوم نيست اين افزايش دستمزد به علت زيادي ساعت كار بوده يا اينكه چون متصديان كار اهل پارس بوده‌اند مزد بيشتري گرفته‌اند.
در الواح قرائت شده حداكثر مزد كاركنان توليدي (غير از كارمندان) 5/ 7 شكل و حداقل 1/ 4 شكل بوده، يعني بالاترين مزد 30 برابر پايينترين مزد بوده است. (در سال 1343 طبق نشريه اداره كل نيروي انساني وزارت كار حداقل مزد در كارگاههاي كشور ساعتي چهار ريال و حداكثر ساعتي 141 ريال پرداخت شده يعني حداكثر مزد 35 برابر حداقل مزد بوده است.) مورخان درباره ارزش «شكل» برحسب ليره و دلار نظريات مختلفي داده‌اند، بعضي شكل را معادل ربع دلار و برخي يك دلار و عده‌اي معادل يك شيلينگ دانسته‌اند و ارزش شكل به پول امروز تقريبا 36 ريال است. البته بايد توجه داشت كه قدرت خريد يك شكل در آن دوره خيلي بيشتر از قدرت خريد 36 ريال امروز بوده است. در دوره هخامنشي بين درآمد و مخارج طبقات مختلف اختلاف فراوان وجود داشت. امستد مي‌نويسد: «توانگران 15 شكل را كه بيش از درآمد يكساله يك روستايي بود براي خريد يك پوند پشم كه رنگ ارغواني داشت مي‌پرداختند. كارمندان دولتي از خزانه شاهي حقوق نمي‌گرفتند بلكه حقوق و هزينه زندگي پرتجمل آنان به اهالي محل تحميل مي‌شد. حقوق سربازان بيش از كارگران بود.
حقوق ماهانه سربازان در دوره خشايارشا در حدود 20 شكل بوده است. با توجه به هزينه زندگي، قوه خريد كارگران بسيار ناچيز بود. يك گوسفند طبق الواح تخت جمشيد 3 شكل (108 ريال) و قيمت يك كوزه شراب يك شكل بود.» به نظر امستد:
مزد يك كارگر در ماه كافي براي خريد دو بوشل جو و سه بوشل خرما بود. با اين قيمتها فقط كساني كه وضع اقتصادي بهتري داشتند مي‌توانستند براي خوراك از روغن استفاده كنند. شراب مخصوص توانگران بود و كارگران شرابي را كه در ازاي دستمزد مي‌گرفتند، براي تحصيل ضروريات زندگي مبادله مي‌كردند.
به اين ترتيب طبقات پايين كمتر گوشت مي‌خوردند. كرايه خانه در زمان كورش 15 شكل، در دوره داريوش 20 شكل بود و در زمان اسكندر به 40 شكل در سال رسيد.
آقاي مهندس زاوش در پايان مقاله تحقيقي خود در مقام مقايسه قدرت و درآمد
ص: 470
كارگران ايراني و كارگران يوناني در حدود قرن پنجم و ششم قبل از ميلاد برآمده و پس از تبديل و تسعير حقوق كارگران دو كشور به نقره و طلا به اين نتيجه مي‌رسند كه قدرت خريد كارگران يوناني در آن دوران بيش از كارگران ايراني بوده و اختلاف درآمد طبقات مختلف در يونان خيلي كمتر از ايران بوده است. «183»
به عقيده ريچاردن فراي، دست‌ورزان به دو گروه تقسيم مي‌شدند:
خدمتكاران بومي و بندگان بيگانه يا خارجي ... از پاپيروسهاي آرامي كه در مصر يافته شده و از الواح گنجينه تخت جمشيد چنين برمي‌آيد كه كارگراني كه در املاك شاهزادگان هخامنشي در مصر و در ساختمان تخت جمشيد كار مي‌كردند نه ايراني بودند نه آزاد. ايشان گويا بندگان خارجي بيشماري بودند كه بر آنان مردان آزاد متخصص يا مباشر و ناظر فرمان مي‌راندند ... بگمان من در دوران آغاز هخامنشيان «گاردا» به بندگاني اطلاق مي‌شد كه در املاك شاه يا شاهزادگان كار مي‌كردند ... بي‌شك يك بنده در روزگار كهن در شرق به كسي گفته نمي‌شد كه دست و پا در زنجير داشته باشد. و با زور و ضربات تازيانه آسياب سنگي را بگرداند. بعضي از بندگان، پيشه‌وراني چيره‌دست يا دانشمنداني متبحر يا صاحبمنصباني مسؤول مقامات خطير بودند. «184»
به عقيده محقق مذكور: «همين بندگان پيشه‌ور در عصر ساسانيان طبقه چهارمي را كه همان پيشه‌وران و بازرگانان باشند به وجود آورده‌اند.» «185»

تنوع حرفه‌ها

در گزارشهاي باستانشناسي مي‌خوانيم:
اكثر الواحي كه به دست آمده به علت طول زمان و ساييدگيهايي كه در سطح آنها پديد آمده بكلي لا يقرأ و يا بطور ناقص قابل مطالعه‌اند.
الواحي كه قابل خواندنند عموما داراي مفاد و مفاهيم يكساني هستند و از بررسي در آنها مي‌توان به تنوع مشاغل و حرفه‌ها در آن دوران پي‌برد.
بطور كلي كساني كه خدمت آنها موردنظر قرار گرفته و در ازاء مدتي كار دستور پرداخت حقوق آنها صادر شده است، عبارتند از كارگران ساختمان كاخ پارسه، شبانان، زنان مأمور نگهباني اسب، كشتكاران، يك نفر پيشواي مذهبي، مأمورين تنظيم محاسبات، منبت‌كاران، آهنگراني كه مشغول ساختن در كاخ هستند، كارمندان مخزن خزانه، كارگراني كه نقوش برجسته سنگ و منبت‌كاريهاي چوبي را به عهده داشته‌اند، درودگران و پيكرسازان، كارگران حجار و سنگتراش، كارگران كارگاههاي تزيين كاخ، كارگراني كه به گرفتن شراب و آبجو مشغولند، زرگران، خركچيها، زره‌سازان، مسكاران، پيشه‌وران و غيره.
ناگفته نماند كه بين كارگران مزدبگير آن عهد اسم كارگر زن، و پسربچه و دختربچه
______________________________
(183). تلخيص از: مهندس زاوش، نگاهي به تاريخ صنايع ايران، (مقاله) در مجله اطاق صنايع، شماره 23، ص 80 تا 87.
(184). ميراث باستاني ايران، پيشين، ص 88.
(185). همان، ص 88.
ص: 471
نيز به چشم مي‌خورد. پيدايش و ترجمه نبشته‌هاي گلي نشان داد كه برخلاف تصور بسياري از مورخين و باستانشناسان، كاخهاي عظيم باستاني تخت جمشيد مولود بيگاري و زحمت بي‌اجر و مزد اسرا نبوده بلكه ظاهرا كارگران به فراخور سن و درجه تخصص و استادي خود از خزانه شاهي حقوقي مي‌گرفتند.» «186»
سطحه مسجد سليمان
قبل از آنكه به بحث خود در پيرامون احوال اقتصادي و اجتماعي طبقات مختلف در ايران باستان پايان دهيم، مقام و موقعيت زنان را، تا آنجا كه مدارك و اسناد تاريخي و مذهبي اجازه مي‌دهد، مورد مطالعه و تحقيق قرار مي‌دهيم.

موقعيت اجتماعي زنان‌

با آنكه زنان بيش از نيمي از جمعيت آن روز ايران را تشكيل مي‌دادند، اطلاعات كافي از فعاليتهاي اقتصادي و اجتماعي و حدود قدرت و اختيارات آنها نداريم. ويل دورانت درباره آنان مي‌نويسد:
در زمان زرتشت پيغمبر، زنان همانگونه كه عادت پيشينيان بود منزلتي عالي داشتند، با كمال آزادي و با روي گشاده درميان مردم آمدورفت مي- كردند و صاحب ملك و زمين مي‌شدند و در آن تصرفات مالكانه داشتند و مي- توانستند مانند اغلب زنان روزگار حاضر، به نام شوهر يا به وكالت از طرف او، به كارهاي مربوط به او رسيدگي كنند. پس از داريوش مقام زن مخصوصا درميان طبقه ثروتمندان تنزل پيدا كرد. زنان فقير چون براي كار كردن ناچار از آمدوشد در ميان مردم بودند آزادي خود را حفظ كردند ولي در مورد زنان ديگر گوشه‌نشيني زمان حيض كه اجتناب‌ناپذير بود، رفته‌رفته امتداد پيدا كرد و سراسر زندگي اجتماعي آنان را فراگرفت و اين خود مبناي پرده‌پوشي درميان مسلمانان به‌شمار مي‌رود.
زنان بالاي اجتماع جرأت آن نداشتند جز در تخت روان روپوش‌دار از خانه بيرون بيايند و هرگز به آنها اجازه داده نمي‌شد كه آشكارا با مردان آميزش كنند.
زنان شوهردار حق نداشتند هيچ مردي را، ولو پدر يا برادرشان باشد، ببينند. در نقشهايي كه از ايران باستان برجاي مانده هيچ صورت زن ديده نمي- شود ... كنيزكان آزادي بيشتري داشتند، چه لازم بود از مهمانان خواجه خود
______________________________
(186). گزارشهاي باستانشناسي، مجلد اول، پيشين.
ص: 472
پذيرايي كنند. زنان حرم شاهي حتي در دوره‌هاي اخير نيز در دربار تسلط فراوان داشتند و در كنكاش كردن با خواجه‌سرايان و در طرح‌ريزي وسايل شكنجه با سينه‌بند زرين (موزه تهران)
پادشاهان رقابت مي‌كردند. «187»
از فعاليتها و تكاليف روزانه زنان عهد هخامنشي اطلاع كافي نداريم، ولي گزنفون وظايف يك زن آتني را تقريبا در همان دوران ضمن بيان نصايحي كه شوهري به زن خود مي‌دهد چنين روايت مي‌كند:
نجابت زن در خانه‌نشستن است نه به در و بيرون رفتن، و روسياهي مرد از دنبال كار نرفتن است و در خانه ماندن. پس تو بايد در خانه بماني، همراه خدمتكاراني كه مأمور كارهاي بيرون هستند كس بفرستي و بر آنها كه در خانه كار مي‌كنند مراقبت نمايي، هرچه مي‌آيد تحويل بگيري، آنچه مصرف شود قسمت كني، هرچه زايد ماند مواظب باشي كه اگر يكساله است در يك ماه خرج نشود. چون پشم آوردند، به جهت كساني لباس تهيه كني كه لازم دارند.
بعلاوه بايد مواظبت كني كه ميوه‌هاي خشك خوراكي باشد ... اگر از بندگان تو كسي ناخوش شد و افتاد بايد به مداواي او بپردازي. «188»
اين بود وظيفه زن آتني.
______________________________
(187). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 522.
(188). تاريخ ملل شرق، پيشين، ص 257.
ص: 473
در ادبيات مزديسنا (يشتها) به زنان و دختران و اخلاق و رفتار و راه‌ورسم خودآرايي آنان توجه مخصوص شده است. در «ارت اشي» مخصوصا در فقرات 57 تا 59 به وضع زنان و تكاليف اجتماعي آنان اشاره مي‌كند ازجمله:
ايزد ارت خروش برآورده، گله‌مند است از زني كه فرزند نياورد يا از زني كه فرزند سقط كند، و آميزش با چنين زني را نهي مي‌كند.
از زن شوهرداري كه از بيگانه آبستن است و از مردي كه به زور دختري را از راه به‌در مي‌برد، آبستن مي‌كند اما او را به زني نمي‌گيرد نيز گله‌مند است. «189»
دستبند زرين
در ارت يشت از زنان منعم و نيكبخت آن دوران توصيف شده است:
... زنان عزيزشان روي تختهاي زيبا با بالشهاي آراسته خود آرميده و خود را زينت مي‌كنند با دستبند و گوشواره چهارگوشه براي نمايش آويزان، و طوق زرنشان اين‌چنين گويان:
چه وقت خانخدا به سوي ما خواهد آمد، چه وقت او از ما شاد گشته و از تن ما تمتعي خواهد داشت ... كنيزكان (دختران) نشسته خلخالها به پا كرده و كمربند به ميان بسته با تن زيبا، انگشتهاي بلند، بدن به اندازه‌اي زيبا كه براي نظركننده لذتي است ... «190»
به عقيده دكتر گيرشمن زنان عهد هخامنشي «خود را با جواهر زينت مي‌دادند و همه قسم مواد تزييني را به كار مي‌بردند.» «191»
آويز زر
بطور كلي در مذهب زرتشت و ادبيات مزديسنا، برخلاف مذاهب سامي، همواره براي مردم پارسا و زحمتكش، سعادت و خوشي دنيايي آرزو شده است؛ في المثل «... غذاي فراوان و گوناگون و آذوقه بسيار و بوهاي خوش و بسترها و بالشهاي آراسته و خانه‌هاي خوب و مستحكم و زنان و دختران نيكو با انواع زينتها مثل دستبند و خلخال
______________________________
(189). يشتها، ج 2، پيشين، ص 185.
(190). همان، ص 188 و 189.
(191). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين ص 176.
ص: 474
و طوق و كمربند آراسته و اسبهاي تيزتك» و دهها چيز ديگر براي مرد پرهيزكار و پارسا آرزو شده است.
در مورد ازدواج با محارم در ايران باستان اسناد و مدارك زيادي در دست است، ازجمله:
كمبوجيه دوم خواهر خويش يعني «آتوسا» دختر كورش را به زني گرفته بود و پس از او پي‌درپي، نخست بردياي دروغين و پس از سقوط او داريوش اول (كه درعين‌حال «پارميدا» دختر برديا را به زني داشت)، با آتوساي ياد شده ازدواج كردند. خشايارشا پسر داريوش بدان سبب پادشاه شد كه فرزند آتوسا بود، و حال آنكه داريوش پسراني بزرگتر از او نيز داشته. داريوش دوم با خواهر خود «پاريساتيدا» ازدواج كرده بود، فرزند ايشان اردشير دوم پس از مرگ زن اول خود با دو دختر خود «آتوسا» و «آمستريدا» ازدواج كرد. «192»
نه تنها در بين آرياييان بلكه بين اقوام سامي نيز جماع و نزديكي با محارم سابقه دارد و اين عمل ظاهرا در بين ملل شرق نزديك در دوران بردگي چندان قبيح نبود. در باب 19 از سفر پيدايش نوشته شده است كه لوط با دو دختر خود در مغاره سكني گزيد در اين هنگام،
دختر بزرگ به كوچك گفت پدر ما پير شده و مردي بر روي زمين نيست كه برحسب عادت كل جهان به ما درآيد، بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او همبستر شويم تا نسلي از پدر خود نگاهداريم ... روز ديگر بزرگ به كوچك گفت اينك دوش با پدرم همخواب شدم امشب نيز او را شراب بنوشانم و تو بيا با وي همخواب شو تا نسلي از پدر خود نگاهداريم ... پس هردو دختر از پدر خود حامله شدند و آن بزرگ، پسري زاييده او را «موآب» نام نهاد و او تا امروز پدر «موآبيان» است و كوچك نيز پسري بزاد و او را «بني عمي» نام نهاد وي تا به حال پدر «بني عمون» است.
اينك جمله‌اي چند از آثار مورخان خارجي را درباره مقام زن در ايران باستان نقل مي‌كنيم:
فرزندان در حضور مادر بي‌اجازه او نمي‌نشينند (كورتيوس).
كورش هراحترامي كه درخور مادري بود با آستياژ روا داشت و هنگام مرگ به فرزندان وصيت كرد، در هركار فرمانبردار مادر باشند (كتزياس، به نقل دينشاه).
شاه در مجالس غيرعادي و عادي گاه خوردن، زير دست مادر خود مي- نشست. (پلوتارك، به نقل دينشاه).
با پدر و مادر خود مؤدب و فرمانبردار باش و به سخنان آنان گوش فرا ده زيرا تا پدر و مادر زنده‌اند، فرزند چون شيري است در بيشه كه از هيچ نترسد ولي چون پدر و مادر درگذرند مانند بيوه‌زني است كه زيردست ديگران شود و هر چه از او بستانند دم نتواند زد (رساله اندرز آذرپاد مهرسپندان، به نقل دينشاه).
______________________________
(192). تاريخ ماد (حواشي)، پيشين، ص 768.
ص: 475
زن و فرزند خود را از تحصيل دانش و كسب هنر بازمدار تا غم و اندوه بر تو راه نيابد و در آينده پشيمان نشوي (رساله اندرز آذرپاد مهرسپندان، به نقل دينشاه).
از حقوق و اختيارات زنان در دوره هخامنشي اطلاع كافي نداريم ولي مي‌دانيم كه قوانين و مقررات مدني و جزائي ايران مخصوصا از دوره داريوش به بعد كمابيش تحت تأثير قوانين مدني بابل قرار گرفته است. بنابراين بيمناسبت نيست اگر شمه‌اي از قوانين بابليان را در اين زمينه نقل كنيم:
مرد فقط مي‌تواند يك زن داشته باشد. ولي اگر زن نازا باشد مي‌توان زن غير عقدي داشت. ازدواج بي‌قرارداد قانوني نيست. اگر آزاد كنيزي را ازدواج كند، آن كنيز مقام آزاد را مي‌يابد. جهيز مال زن يا خانواده پدر اوست ولي شوهر مي‌تواند از آن بهره بردارد. زن و شوهر مسؤول قروض يكديگر كه قبل از ازدواج حاصل شده، نمي‌باشند. اگر شوهر زنش را طلاق دهد بايد جهيز او را رد كند و يك سهم پسري از مال خود به او ببخشد ولي اگر زن نازاست فقط جهيزش به او برمي‌گردد. در مورد خيانت زن، شوهرش او را اخراج يا برده مي- كند. اگر مرد اسير شد زن مي‌تواند شوهر كند ولي اگر شوهر اول برگشت بايد به خانه او برگردد.
در مورد بيوفايي زن يا شوهر نسبت به يكديگر مجازات زن بمراتب شديدتر است. در مورد زدن تهمت به زن، محاكمه خدايي مي‌شود، يعني زن خود را به رود مي‌اندازد و اگر آب او را فرونگرفت بي‌تقصيري خود را ثابت كرده است.
مرد از زنش ارث نمي‌برد زيرا مال زن متعلق به اولاد اوست؛ ولي زن بعلاوه جهيز خود سهمي از مال شوهر متوفي را به عنوان هديه دريافت مي‌كند. زن مي‌تواند اموالش را خودش اداره كند، اجاره بدهد، جهيز خود را پس بگيرد، مال خود را ببخشد، تجارت كند، كسبي پيش گيرد، در زمره روحانيان درآيد ... از آنچه گفته شد قوانين حمورابي نسبت به زن از قوانين رومي خيلي مساعدتر و حقوق زنها موافق آن بيشتر بوده؛ زن پس از مرگ شوهر خود مي‌تواند به ديگري شوهر كند و اگر اولاد او مانع شود محكمه دخالت كرده اجازه مي‌دهد. هرگاه اولاد زن از شوهر اولي صغير باشند محكمه قيم معين كرده و صورتي از تركه ترتيب داده به شوهر دوم مي‌سپارد بي اينكه او حق فروش داشته باشد. اولاد از هرمادري كه باشند در بردن ارث مساويند ولي پدر مي‌تواند وصيت كند كه مال غير منقولش را به پسر محبوب او بدهند.
فرزندان جهيز مادرشان را بالسويه تقسيم مي‌كنند ... دختراني كه جهيز گرفته‌اند از ارث محرومند ولي آنها كه جهيز ندارند در بردن ارث با پسران مساويند ... «193»

مقام و ارزش خانواده‌

در مذهب زرتشت دوشيزگان و پسران عزب به ازدواج و تشكيل خانواده ترغيب شده‌اند، بنا به مندرجات اوستا: «مردي كه
______________________________
(193). ايران باستان، كتاب اول، پيشين، ص 121 به بعد.
ص: 476
زن دارد برآنكه چنين نيست فضيلت دارد، و مردي كه خانواده‌اي را سرپرستي مي‌كند بر آنكه خانواده ندارد فضيلت دارد و ثروتمند برتر از مردي است كه ثروت ندارد.» زردشت از اهورامزدا مي‌پرسد: دومين نقطه كجاست كه زمين در آنجا خود را خوشبخت احساس مي‌كند؛ اهورامزدا مي‌گويد: جايي است كه مؤمن در آن خانه‌اي بسازد و در آن كاهني باشد و چهارپايان و زن و فرزندان و گله‌اي در آن باشد و چهارپايان زاد و ولد كنند و زن، فرزندان فراوان آورد و كودكان رشد كنند و آتش افروخته باشد و تمام پاكيزه‌هاي زندگي در حال ترقي باشد ...»
چون فرزندان به سن رشد مي‌رسيدند پدرانشان اسباب زناشويي ايشان را فراهم مي‌ساختند. دامنه انتخاب همسر وسيع بود زيرا چنانكه روايت شده ازدواج ميان خواهر و برادر و پدر و دختر و مادر و پسر معمول بوده است.
كنيزك و همخوابه گرفتن عنوان تجملي داشت كه تنها مخصوص ثروتمندان بود.
اعيان و اشراف چون براي جنگ به راه مي‌افتادند پيوسته دسته‌اي از اين همخوابگان با خود همراه مي‌بردند. شماره كنيزكان حرم شاهي در دوره‌هاي متأخر شاهنشاهي را ميان 329 و 360 گفته‌اند، چه در آن زمان عادت براين‌جاري شده بود كه جز در مورد زنان بسيار زيبا هيچ زني از زنان حرم دوبار همخوابه شاهنشاه نشود.
فرزند داشتن نيز مانند زناشويي از اسباب بزرگي و آبرومندي بود. پسران براي پدران خود سود اقتصادي داشتند و در جنگها به كار شاهنشاه مي‌خوردند ولي دختران طرف توجه نبودند ...
شاهنشاه هرسال براي پدراني كه پسران متعدد داشتند هدايايي مي- فرستاد تو گويي بهاي خون آن فرزندان را از پيش مي‌پرداخت. زنان شوهردار يا دوشيزگاني را كه از راه زنا باردار مي‌شدند و در صدد سقط جنين برنمي‌آمدند ممكن بود ببخشند، چه بچه انداختن در نظر ايشان بدترين گناه بود و مجازات اعدام داشت. «194»
همانطور كه اكثر مستشرقين و ايران‌شناسان اظهارنظر كرده‌اند در ايران باستان غير از زنان وابسته به طبقه اشراف، ساير زنان از قيد حجاب آزاد بودند. مؤيد اين مطلب اينكه اخيرا در گورگانهاي (مقبره‌هاي) پازيريك» (واقع در شوروي) قطعه‌فرش كوچكي مشتمل بر مربعهاي كوچك به دست آمده كه يكي از مستشرقين شوروي به نام «رودنكه» آن را متعلق به عهد هخامنشي مي‌داند. روي هرمربع صحنه‌اي مشتمل بر چهار زن كه در مقابل آتشدان مشغول انجام مراسم مذهبي هستند ديده مي‌شود. در اين نقوش لباس زنان به رنگ زرد، قرمز و قهوه‌اي نشان داده شده است. بدنشان سفيد، چشمها قهوه‌اي و موي آبي است و در روي لباس آنها تزييناتي ديده مي‌شود. اين فرش ظريف كه در هرسانتيمتر مربع آن از يك‌طرف 22 گره و از طرف ديگر 24 گره زده‌اند، نشان مي‌دهد كه زنان عهد هخامنشي چهره خود را نمي‌پوشانيدند.
______________________________
(194). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 551 و 552.
ص: 477
در كتاب مقدس نيز مكرر به ارزش اجتماعي و اقتصادي زنان پاكدل و نيكنهاد اشاره شده است. در كتاب امثال سليمان آمده است: «زن نيكوسيرت عزت را نگاه مي‌دارد، چنانكه زورآوران دولت را محافظت مي‌نمايند ... زن جميله بيعقل حلقه زرين است در بيني گراز ...»
«زن صالحه تاج شوهر خود مي‌باشد، اما زني كه خجل سازد مثل پوسيدگي در استخوانهايش مي‌باشد.» «195»
«هر زن حكيم، خانه خود را بنا مي‌كند، اما زن جاهل آن را با دست خود خراب مي‌نمايد.» «196»
«هركه زوجه يابد چيز نيكو يافته است و رضامندي خداوند را تحصيل كرده است ...
در زاويه پشت‌بام ساكن شدن بهتر است از ساكن بودن با زن ستيزه‌گر در خانه مشترك. دهان زنان بيگانه چاه عميق است و هركه مغضوب خداوند باشد در آن خواهد افتاد ... زن صالحه را كيست كه پيدا تواند كرد، قيمت او از لعلها گرانتر است، دل شوهرش بر او اعتماد دارد ...
برايش تمامي روزهاي عمر خود خوبي خواهد كرد و نه بدي. پشم و كتان را مي‌جويد و به دستهاي خود با رغبت كار مي‌كند. او مثل كشتيهاي تجار است كه خوراك خود را از دور مي‌آورد. وقتي كه هنوز شب است برمي‌خيزد و به اهل خانه‌اش خوراك و به كنيزانش حصه ايشان را مي‌دهد ... چرا چراغش در شب خاموش نمي‌شود، دستهاي خود را به دوك دراز مي‌كند و انگشتهايش چرخ را مي‌گيرد، كفهاي خود را براي فقيران مبسوط مي‌سازد ... براي خود اسبابهاي زينت مي‌سازد، لباسش از كتان نازك و ارغوان است. شوهرش در دربارها معروف مي‌باشد و درميان مشايخ ولايت مي‌نشيند. جامه‌هاي كتان ساخته، آنها را مي‌فروشد ...
دهان خود را به حكمت مي‌گشايد ... و خوراك كاهلي نمي‌خورد، پسرانش برخاسته او را خوشحال مي‌گويند و شوهرش نيز او را مي‌ستايد. دختران، بسيار اعمال صالحه نمودند، اما تو بر جميع ايشان برتري داري، جمال فريبنده و زيبايي باطل است ...» «197»
در كتاب مقدس عهد عتيق مخصوصا در كتاب غزل غزلهاي سليمان مكرر از مسائل جنسي و عشقي و از محروميتها و موانعي كه در سر راه جوانان وجود داشته است سخن رفته است. در باب پنجم غزلهاي سليمان در وصف محبوب چنين مي‌گويد:
... من برخاستم تا در را به جهت محبوب خود باز كنم ... اما محبوبم روگردانيده رفته بود. چون او سخن مي‌گفت، جان از من به در شده بود. او را جستجو كردم و نيافتم. او را خواندم و جوابم نداد ... اي دختران اورشليم شما را قسم مي‌دهم كه اگر محبوب مرا بيابيد وي را گوييد كه من مريض عشق هستم ...
محبوب من سفيد و سرخ‌فام است ... سر او طلاي خالص است، و زلفهايش به‌هم پيچيده و مانند غراب سياه فام است ... دستهايش حلقه‌هاي طلاست كه به زبرجد منقش باشد و بر او عاج شفاف است كه به ياقوت زرد مرصع بود. ساقهايش ستونهاي مرمر ... سيمايش مانند لبنان و مانند سروهاي آزاد برگزيده است. دهان
______________________________
(195). عهد عتيق، كتاب امثال سليمان، ص 961.
(196). همان، ص 963.
(197). همان، ص 969 تا 985.
ص: 478
او بسيار شيرين ... اين است محبوب من و اين است يار من اي دختران اورشليم.
و در باب هفتم همين كتاب جمال دختري چنين توصيف شده است:
اي دختر مرد شريف، پايهايت در نعلين چه بسيار زيباست ... ناف تو مانند كاسه مدور است كه شراب ممزوج در آن كم نباشد. بر تو توده گندم است كه سوسنها آن را احاطه كرده باشد ... گردن تو مثل برج عاج ... اين قامت تو مانند درخت خرما و پستانهايت مثل خوشه‌هاي انگور مي‌باشد ... من از آن محبوب خود هستم و اشتياق وي بر من است. بيا اي محبوب من به صحرا بيرون برويم و در دهات ساكن شويم و صبح زود به تاكستانها برويم و ببينيم كه آيا انگور گل كرده و گلهايش گشوده و انارها گل داده باشد. در آنجا محبت خود را به تو خواهم داد.
از زنان وابسته به طبقات متوسط و پايين اجتماع و راه و رسم عروسي و مناسبات آنها با شوهرانشان اطلاعي در دست نداريم.
ظاهرا در بين ملل شرق نزديك رسم چنين بود كه پدران نخست دختر بزرگتر و سپس دختران كوچكتر خود را، به ترتيب سن، به شوهر مي‌دادند چنانكه در باب بيست و نهم سفر پيدايش مي‌بينيم پس‌ازآنكه يعقوب به «راحيل» دختر كوچكتر «لابان» دل بست، باطوع و رغبت هفت سال خدمت لابان كرد و به قول كتاب مقدس: «بسبب محبتي كه به وي داشت در نظرش روزي چند نمود.» پس از سپري شدن مدت، يعقوب زوجه خود را مطالبه كرد و لابان ضيافتي برپا و هنگام شب «ليه» را به يعقوب داد و «او به وي درآمد ... صبحگاهان ديد كه اينك ليه است. پس به لابان گفت اين چيست كه به من كردي، مگر براي راحيل نزد تو خدمت نكردم، چرا مرا فريب دادي؟ لابان گفت: در ولايت ما چنين نمي‌كنند كه كوچكتر را قبل از بزرگتر بدهند.» و به يعقوب پيشنهاد كرد كه هفت سال ديگر خدمت او بكند تا راحيل را نيز به وي دهد و او چنين كرد «و دختر خود راحيل را به زني بدو داد.» يعني هردو خواهر به زوجيت او درآمدند.
بطوري كه از مندرجات سفر پيدايش، باب 24، برمي‌آيد، زنان و دختران قوم بني- اسرائيل روي خود را نمي‌پوشانيدند و از گفتگو با مردي اجنبي ابا نداشتند. پس‌ازآنكه ابراهيم خادم خود را به يهوه قسم داد كه براي پسر او دختري غير كنعاني خواستگاري كند، خادم دستور آقاي خود را اجابت كرد و با ده شتر به سوي شهر «ناحور» رفت و برآن شد كه از دختران اين شهر كه با سبو به سوي چاه آب مي‌رفتند، يكي را برگزيند كه ناگاه چشمش به «رفقه» دختر «بتوئيل» كه سبويي بر كتف خود داشت، مي‌افتد. پس‌ازآنكه رفقه سبوي خود را پر از آب كرد و مراجعت نمود، خادم به استقبال او شتافت و از او جرعه‌اي آب طلبيد و او بيدرنگ به او آب داد و شترانش را نيز سيراب نمود. آنوقت خادم با ارائه «حلقه طلاي نيم مثقال وزن و دو ابرنجين براي دستهايش كه ده مثقال طلا وزن آنها بود گفت به من بگو دختر كيستي آيا در خانه پدرت جايي براي ما باشد تا شب را بسر بريم ...» دختر جواب مثبت مي‌دهد و مقدمات خواستگاري اين دوشيزه فراهم مي‌شود. بطوري كه از تورات استنباط مي‌شود
ص: 479
تنها فواحش روي خود را مي‌پوشانيدند «چون يهودا او را بديد وي را فاحشه پنداشت زيرا كه روي خود را پوشيده بود.» «198»

مداخله زنان در كار جنگ‌

بطوري كه دياكونوف در فصل هفتم تاريخ ماد متذكر شده است در جنگي كه بين آستياگ با لشكريان كورش درگرفت، پارسيان شكست خوردند. وضع پارسيان چنان يأس‌آور و عقب‌نشيني ايشان چنان با بينظمي توأم بود كه زنان از حصار قلعه بيرون آمده جنگاوران را به پيكار ترغيب و تحريص مي‌كردند. «پوستين»، نقش زنان پارسي را در تحريص مردان به نبرد بهتر آشكار مي‌كند: «در آن زمان كه مردان در برگزيدن راه ترديد داشتند زنان همانجا برهنه در برابر ايشان ظاهر شدند و پرسيدند آيا مي‌خواهند فرار كرده به بطن مادران و زنان خويش باز گردند؟» «199»
پيروان آيين مزديسنا به دوشيزگاني كه در اثر بحران جواني آبستن مي‌شدند، به ديده اغماض و تسامح مي‌نگريستند و معمولا به جوانان تأكيد مي‌شد كه پس از نزديكي با دوشيزگان، آنان را به عقد ازدواج خود درآورند. ظاهرا در بين قوم بني اسرائيل نيز در آغاز امر زناكاران كيفر سخت نمي‌ديدند ولي در قوانين موسي تأكيد شده بود كه چنين زناني را سنگسار كنند. ولي اين وضع دوام نيافت و با گذشت زمان از تعصبات خشك مذهبي كاسته شد و فكر انتقامجويي نقصان پذيرفت. بطوري كه از عهد جديد برمي‌آيد كاتبان و فريسيان زني را كه در زنا گرفته شده بود پيش عيسي آوردند و گفتند موسي در تورات به ما حكم كرده است كه چنين زنان سنگسار شوند، تو چه مي‌گويي:
... عيسي سر به زير افكنده به انگشت خود بر روي زمين مي‌نوشت، چون در سؤال كردن الحاح مي‌نمودند ... بديشان گفت هركه از شما گناه ندارد اول بر او سنگ اندازد؛ پس چون شنيدند ... يك‌يك بيرون رفتند و عيسي تنها ماند با آن زن كه درميان ايستاده بود. پس عيسي چون راست شد و غير از زن كسي را نديد بدو گفت:
اي زن آن مدعيان تو كجا شدند، آيا هيچكس بر تو فتوي نداد؟ گفت: هيچ‌كس اي آقا، عيسي گفت: من هم بر تو فتوا نمي‌دهم برو و ديگر گناه مكن. «200»

سير علوم و افكار

اشاره

از سير علوم و افكار در دوران حكومت دويست ساله هخامنشيان اطلاع كافي در دست نيست.
بطوري كه مورخان قبل و بعد از اسلام نوشته‌اند، حمله انتقامجويانه اسكندر عامل مهمي در محو آثار فرهنگ و تمدن كهن و باستاني ايران بوده است.
... اسكندر حكماي عجم را بياورد و كتب حكمتشان جمع كرد و بنوشت
______________________________
(198). عهد عتيق، سفر پيدايش، ص 59.
(199). تاريخ ماد (حواشي)، پيشين، ص 765.
(200). عهد جديد، انجيل يوحنا، ص 159.
ص: 480
و ترجمه كرد به زبان يوناني و به يونان فرستاد سوي ارسطاطاليس و سوي حكماي يونان و از عراق و موصل خراب نكرد و ليكن هرچه بتوانست از پارس خراب كرد و همه مهتران پارس بكشت و ديوانهاي دارا همه بسوخت ... «201»
همچنين نظامي در اسكندرنامه مي‌گويد:
خردنامه‌ها را ز لفظ دري‌به يونان زبان كرد كسوت‌گري قبل از آنكه از فعاليت فرهنگي عصر هخامنشي سخن گوييم نخست با رعايت اختصار از خط و زبان و سپس از انديشه‌هاي مذهبي و طرز جهان‌بيني ايرانيان آن عصر كه خود يكي از پديده‌هاي عقلي و فكري (ايده‌ئولوژيك) مردم آن دوران است، بحث‌وگفتگو خواهيم كرد.
ابن النديم در كتاب الفهرست مي‌گويد: «اسكندر پس از فتح استخر، پايتخت ايران، ابنيه آن را خراب كرد، نقوش آن را سترد و كتيبه‌ها را منهدم نمود. از علوم آنچه در دواوين و خزائن مجموع بود نسخه‌ها برگرفت و امر داد كه آنها را به زبان يوناني و قبطي ترجمه كنند و پس‌ازآنكه از استنساخ آنها فراغت يافت آنچه را به فارسي بود ... بسوخت و بقدر حاجت از علم نجوم و طب ايراني اختيار نمود و اين كتب و ساير علوم و اموال و خزايني را كه به اين ترتيب فراهم آورد، به مصر فرستاد.» «202» نسبت ديگري كه از انهدام آثار ايران به اسكندر داده شده سوختن كتب مذهبي زردشتيها و تمام يا قسمتي از كتاب اوستاي مقدس ايشان است.
به‌همين علت هم بود، كه پارسيان قديم او را اسكندر رومي ملعون مي‌خواندند.
مسعودي در مروج الذهب مي‌گويد: «اسكندر بعضي از قسمتهاي اوستا را سوخته.» «203» حمزه اصفهاني براين عقيده داشت كه: «علت مشوش بودن تاريخ ايرانيان قبل از ساسانيان اين است كه اسكندر كتب ايشان را آتش زده موبدان و هيربدان و علما و حكما را كشته و محفوظات علمي و تاريخي ايشان را از ميان برده است.» «204»
همين مورخ بقدري از اين عمل اسكندر در خشم بوده كه پس از ذكر روايت ديگران در باب بناي دروازه اسكندريه بتوسط اسكندر مي‌گويد كه «اين حديث اصلي ندارد زيرا كه اسكندر مخرب بوده نه باني» «205»

زبان در ايران باستان‌

ظاهرا در ايران زبانهايي كه همه از دسته زبانهاي هند و اروپايي است، وجود داشته ولي اين زبانها چون اثري از خود به يادگار نگذاشته دستخوش فنا و نيستي شده و جز چند كلمه و چند اسم از آنها چيزي به يادگار نمانده است، از انواع زبانهايي كه در سرزمين پهناور ايران معمول بود فقط زبان اوستا و زبان سلاطين هخامنشي (پارسي باستان) امروز باقي و مورد استفاده اهل تحقيق است. زبان عهد
______________________________
(201). ترجمه تاريخ طبري، پيشين.
(202). محمد بن اسحق ابن النديم، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، ص 229 و ابن اصيبعة، طبقات الاطباء، ج 1، ص 9.
(203). مسعودي، مروج الذهب، ترجمه پاينده، ج 1، ص 110.
(204). حمزه اصفهاني، تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء، ص 19.
(205). همان، به نقل از: مجله يادگار، سال 4، شماره 1 و 2، ص 104.
ص: 481
هخامنشي از روي آثار مهم تاريخي، نظير بيستون و نقش رستم و كتيبه‌ها و سنگنبشه‌ها باقي مانده است. قديمترين كتيبه‌ها متعلق به زمان كورش است كه در اواسط قرن ششم ق. م. نوشته شده. با اينكه آشنايي و خواندن اين كتيبه‌ها از قرنها پيش بكلي فراموش شده بود، نبوغ چند تن از مستشرقين و كار مداوم آنها تدريجا باعث كشف آنها گرديد. از مطالعه و دقت در سنگنبشه‌هاي بيستون و تخت جمشيد مي‌توان به خويشاوندي و نزديكي كلمات آن با زبان فارسي امروزي پي‌برد.
زبان اوستايي، همان زبان كتاب مذهبي زرتشت است كه با پارسي باستان قرابت و نزديكي دارد و بيشتر طبقه روحانيان با اين خط و زبان آشنا بودند.
به عقيده استاد فقيد عباس اقبال، اجداد آريايي ما وقتي كه به نجد ايران آمدند، خط و كتابت نداشتند ولي پس از تشكيل دولت هخامنشي و تحت امر آوردن ملل صاحب خط، مثل آراميها، آشوريها، بابليها و اقوام مصري و يوناني و فنيقي، حكومت هخامنشي به حكم احتياج پس از وارد كردن تغييراتي در بعضي از خطوط معموله، خط ميخي و خط آرامي را بر- گزيد. خط ميخي از خطوط سومريهاي قديم و خط آرامي از جنس خط فنيقي بود. خط آرامي در معاملات تجارتي و براي نوشتن سكه‌ها و اسناد در روي كاغذهاي پوستي به كار مي‌رفت.
درصورتي‌كه خط ميخي فقط در نقش كتيبه‌ها مورد استفاده قرار مي‌گرفت.» «206»
«زبان پهلوي از زبان پارسي باستان مشتق است يعني در كلمات و تركيب كلام پارسي باستان به مرور زمان تغييراتي روي داده و به صورت زبان پهلوي درآمده است. چنانكه پهلوي نيز بتدريج به فارسي كنوني تبديل يافته و ازاين‌رو زبان ما را به‌جاي پهلوي، پارسي ميانه نيز نامند، زيرا حد وسط پارسي باستان و فارسي كنوني است.» «207»

خط ايران باستان، اوستايي و ميخي‌

«ايرانيان باستان براي ضبط دقيق سرودهاي ديني خود و نشان دادن جزئيات صداها خطي پرداختند كه به نام دين‌دبيره به ما رسيده است.
اين نوع خط كه هرحرف آن نماينده يك صداي خاص است، خط حرفي يا خط الفبايي ناميده شده است.
تاريخ اختراع دين‌دبيره را در حدود دوهزار سال قبل از ميلاد تعيين كرده‌اند.
دانشمندان زبانشناسي تصديق دارند كه دين‌دبيره از كاملترين الفباهايي است كه تاكنون بشر اختراع كرده است.
الفباي دين‌دبيره كه براي كتاب اوستا به كار رفته، عبارت از 44 علامت است كه از راست به چپ نوشته مي‌شود ... پس از خط دين دبيره، ايرانيان خط سومري و بابلي را تهذيب و تلخيص و به صورت خط ساده حرفي درآوردند و آن را براي كتابت زبان فارسي قديم و نقش در سنگنبشه‌ها و غيره به كار بردند.
______________________________
(206). اسرار خط ميخي بوسيله گروتفندGrotefend آلماني و سيلوستر دوساسي‌S .d .Sacy و عده‌اي ديگر از پژوهندگان غرب مكشوف و در دسترس عموم قرار گرفت.
(207). دكتر رضازاده شفق، تاريخ ادبيات ايران، ص 22.
ص: 482
خط ميخي ايراني از چپ به راست نوشته مي‌شود و داراي 36 حرف و يك علامت واژه جدا كن و 6 علامت واژه‌هاي مخصوص است.
زبان رسمي دوره شاهنشاهي اشكانيان و سامانيان به عنوان پهلوي خوانده شده است، و اين زبان تا چند قرن پس از حمله عرب درميان گروهي از ايرانيان متداول بوده است و به آن خط مي‌نوشتند و آثار گرانبهايي به خط پهلوي باقي است.» «208»

معتقدات مذهبي‌

آيين مزديسنا

در ايران باستان چون زندگي تخته‌قاپو و عشيره‌اي وجود داشت و اقوام و طوايف متعددي در آن زيست مي‌كردند، معتقدات مذهبي واحدي حكومت نمي‌كرد؛ چنانكه به گفته هرودت، معتقدات «سكاها» با عقايد «پارسيها» اختلاف فراوان داشت.
همچنين بين مذهب پارسيها يعني سكنه قديمي ناحيه فارس با عقيده مذهبي سكنه شرقي ايران اختلاف فاحش وجود داشت و ما از جزئيات عقايد اين اقوام اطلاع صحيحي نداريم.
چون خوشبختانه مجموع تعاليم آيين مزدايي و نظريات اصلاحي زردشت در كتاب اوستا مندرج است، ما مي‌توانيم اطلاعات كافي از آيين مزديسنا (مزدايي) كسب كنيم.
به عقيده عده‌اي از مستشرقين، مزدائيسم ميراث عهد قديم و دوره‌هايي است كه هند و ايرانيان و حتي هند و اروپاييان زندگي مشتركي داشتند. دليل اين مطلب اينكه در ريگ‌ودا و در اوستا عقايد مشابهي پيدا مي‌شود كه بيشتر با عبارات مشابهي ذكر شده‌اند.
در آيين مزديسنا ابتدا بيش از يك خدا كه اهورامزدا نام داشت، وجود نداشت، و شاهان ايران برتري او را بر ساير خدايان تأييد مي‌كردند و او در واقع خداي خرد بود و بر آسمانها و سراسر كاينات فرمان مي‌راند. پس از اهورامزدا به خدايان كوچكتري نيز معتقد بودند كه آنها را ايزدان مي‌ناميدند و مظهر قواي طبيعت يعني آب، آتش، خورشيد، باد، ماه، آسمان و زمين و غيره بوده‌اند. هريك از عناصر مقدس نامبرده به نحوي خاص مورد پرستش قرار مي‌گرفت و با خواندن سرودهاي مخصوص و اهداي قربانيها و ريختن شراب و شيره بعضي از نباتات معطر مهر و محبت آنان جلب مي‌شد.

آيين مهر

درميان خدايان قديم در درجه اول مهر «209» كه مالك چراگاهها و حافظ و نگهبان درستكاران و ناظر اعمال نيك و بد مردم بود بيشتر مورد توجه بود. زيرا مردم معتقد بودند كه هركس مهر يا ميترا را مورد ستايش قرار دهد، از خير و بركت و باران فراوان و محصولات زراعتي و ساير بركات برخوردار- خواهد شد. اسم اين خدا از قرن چهارم پيش از ميلاد در كتيبه‌هاي هخامنشي به چشم مي‌خورد.
آنچه در مورد اين خدا شايان دقت است نام و نشان و شهرت فراواني است كه در دنياي
______________________________
(208). «مقاله خط» ايرانشهر، ج 1، (به اختصار).
(209).Mithra
ص: 483
متمدن قديم كسب كرده است. استاد پورداود مي‌نويسد: «چون پادشاهان ايران توجه مخصوصي به مهر داشتند و كليه لشكريان، فتح و پيروزي خود را از او مي‌دانستند ازاين‌رو ستايش مهر سراسر ايران را فراگرفت و از حدود ايران هم گذشته به تمام ممالكي كه در تحت استيلاي شاهنشاهان بود، رسيد.» دكتر احسان يارشاطر، ضمن بحث در پيرامون كتابي كه دكتر «گرشويچ» درباره مذهب قديم ايران و زبانهاي ايراني نوشته است، مي‌نويسد:
مهر شايد بيش از هرخداي ديگر ايراني موضوع اختلاف‌نظر قرار گرفته است. از مذهب باستاني هنديان كه در سرودهاي كهن ودا منعكس است گرفته تا آيين مهرپرستي كه بخصوص ميان روميان رواج داشت و معابدي كه حتي در انگلستان و شمال افريقا برپا بوده، همه‌جا مهر از قادرترين و برجسته‌ترين خدايان به شمار مي‌رفت و بيش از هرخداي ديگر هند و ايراني پرستش توسعه و نفوذ داشت.
با اينهمه بسياري از نكات درباره اين خداي تواناي عام و شامل بدرستي روشن نيست و مثلا در رابطه با اهورامزدا، نظر زردشت درباره اين خداي قديم آريايي، ارتباط اهريمن با مهر و اختلاط بعضي از اعمال آنها، رابطه ميان مهر بنحوي كه از مذهب هندي و ايراني برمي‌آيد با مهري كه در آيين مهرپرستي مي‌بينيم ... و نيز درباره رابطه ميان پرستندگان قديم اهورامزدا و پرستندگان مهر و كيفيت سير و نفوذ مهرپرستي ميان روميان و متصرفات آنها، ميان دانشمندان اتفاق نظر كامل موجود نيست.

عقيده ه. شارل يونس‌

«مهر يا ميترا از خدايان مشترك هند و ايران، خداي روشنايي، حافظ نظم جهان، مدافع حق و حقيقت و تضمين كننده معاهدات و سوگندهاست. «ميترا» نگهبان جهان و حامي كاينات است، ميترا در مبارزه انسان با «دوا» ها «ديو» ها و «دروج» ها يعني در مبارزه بشر با بي‌نظمي، ستمگري، بد- طينتي و دروغ ياروياور است. ازاين‌رو جنگجويي فاتح و درعين‌حال قاضي و راهنماي پس از مرگ است.
زرتشت بهنگام رفرم مذهبي، مقام مهر «ميترا» را از صف خدايان پايين آورده و آن را همطراز يزدانها (يزته) ها يعني فرشتگاني كه مخلوق اهورامزدا هستند قرار داد. ازاين‌رو در زمان فرمانروايي هخامنشيان ميترا از رديف خدايان خارج شده و پس از سقوط امپراتوري داريوش بر حيثيت آن درميان مجوسان، كه در آسياي صغير مأوي گزيده بودند، افزوده شد ...
در اواسط قرن اول پيش از ميلاد، آيين مهرپرستي در ايتاليا نفوذ كرد و در دنياي غرب اشاعه يافت ... مهرپرست از نظر اخلاقي در انضباط سختي نظير انضباط سربازي به سرمي‌برد. مرد مبتدي در مذهب ميترايي خود را جلوه‌گاه حق دانسته و اوامر آن را از جان و دل پذيره مي- گردد. مهرپرست، مرد مبارز و پاكدامن و جسور و پاكدل و از آلودگيها بركنار و به عهد خويش وفادار بود. او دشمن دروغ و تزوير بود و در برابر «شر» بخوبي ايستادگي مي‌كرد. در نظر وي تمايلات گمراه كننده، پليديها و اعمال خلاف اخلاق و بيعدالتي مظهر حمله شر به‌شمار
ص: 484
مي‌رفت. اخلاق پرهيزكارانه مهرپرستان عظمت و شكوه بينظيري بر آيين ميترايي مي‌بخشيد. پاكي و پاكيزكي كه مطلوب ايرانيان بود در مهرپرستي با رياضت و انضباط آهنين مورد علاقه روميان درهم آميخته بود.
در حدود سال 67 پيش از ميلاد، عرفان ميترايي براي نخستين‌بار به دنياي غرب راه يافت. در انتقال اسرار ميترا از آسياي صغير به اروپا عده‌اي از اهالي «كليكيه» كه به دست «پمپه» شكست خورده و به اسارت رفته بودند عامل مهمي محسوب مي‌شدند. مهرپرستان در نيمه دوم سده اول ميلادي علنا به تبليغ عقايد خود پرداخته مهرپرستي را بسرعت در هرطرف اشاعه دادند.» «210»

مشابهت ميترائيسم با مسيحيت‌

مابين دو مذهب ميترائيسم و مسيحيت، كه مدت 5 قرن در روم معاصر بودند وجوه مشابهت بسيار است. پيروان ميترا مانند مسيحيان معتقد بودند كه زندگي اين جهان آخرين مرحله وجود نيست ... در عالم ديگر آنكه نيكوكار است به بهشت و تبهكار به دوزخ مي‌رود ... ميتراپرستان و مسيحيان معتقد بودند كه ميترا واسطه فيما بين خلق و خالق است. مسيحيان مراسم تعميد، رسم خوردن آب و نان دسته‌جمعي (عشاء رباني) و قاعده صيام (روزه) و روز تعطيل يكشنبه را از پيروان ميترا يا (مهرپرستان) آموخته‌اند ... ظاهرا مسيحيت و ميترائيسم قرنها (قريب پنج قرن) همزيستي مسالمت‌آميز داشته و در يكديگر تأثير فراوان كرده‌اند ولي سرانجام علل و عوامل سياسي موجب شكست قطعي آيين مهر گرديد. «211»
ظاهرا آيين مهر، پس از چندي از بابل به آسياي صغير و از آنجا به يونان راه يافت و با پروردگار محلي خورشيد ساخته مورد توجه و محبت عموم قرارگرفت و پس از مدتي در هند، يعني زادگاه اصلي خود، مورد ستايش واقع شد. لشكركشيهاي روم به ممالك شرقي سبب گرديد كه لشكريان روم مهر را از آسيا به اروپا منتقل كنند. در اين سرزمين آيين جديد مخصوصا مورد استقبال سربازان و جنگجويان بود و مادام كه عيسويت در روم منتشر نشده بود، اين آيين طرفداران بسيار داشت. پس از فتح كنستانتين، پيروان عيسي قدرت يافتند و مهرپرستان را به باد سخريه گرفتند. در عهد كنستانتين كسي جرأت نداشت كه خورشيد فروزان را هنگام برآمدن و در وقت فرورفتن نگاه كند و مورد پرستش قرار دهد، ولي پس از سالها زد و- خورد آيين مهر كه بيش از سيصد سال در روم دوام يافته بود، با آيين جديد مسيحيت درهم آميخت. رسوم و آداب مهر بسيار قديمي بود درحالي‌كه دين عيسي به هيچ‌وجه دستور و آداب و كتابي نداشت. به‌همين جهت پيشوايان اين دين برآن شدند كه شكل ظاهر دين جديد را از اديان ديگر به عاريت بگيرند و با مهرپرستان از در دوستي درآيند. ديري نگذشت كه پيروان هردو دسته به همكيش خود برادر مي‌گفتند و هردو مذهب غسل تعميد مي‌كردند و به يكديگر آب مقدس مي‌پاشيدند. هردو دسته مواعظ اخلاقي مي‌كردند و از عذاب آخرت
______________________________
(210). مأخوذ از: هانري شارل يونس، (مقاله) در: تاريخ تمدن ايران، پيشين، ص 154 به بعد.
(211). علي اصغر حكمت، تاريخ اديان، ص 153.
ص: 485
سخن مي‌گفتند. از اصول آيين مهر «فديه، نياز، رستاخيز، عقيده به پل طراط و برزخ و بهشت و جهنم و حساب و ميزان و ثواب و گناه در دين عيسي باقي‌مانده است و بعلاوه بسا از آداب و رسوم آيين مهر داخل اعياد و عادات اقوام عيسوي گرديد.» «212» علاوه بر مهر، خدايان ديگري نظير ورسراگنا خداي جنگ و پيروزي، هائوما خداي مشروبات سكرآور و آناهيتا و غيره وجود داشت كه ذكر كليه آنها در اينجا مناسب نيست.
در مقابل خداوند روشنايي و فراواني، دنياي شر و تاريكي و بدخواهي نيز وجود دارد كه نام پيشواي آن اهريمن است. در اين عالم، ديوان حكومت مي‌كنند و جادوگرها، گناهكاران، حيوانات موذي و كليه عوامل شر و فساد جزو لشكريان اهريمن محسوب مي‌شوند.
ا. بنونيست خاورشناس ضمن بحث پيرامون مذاهب قديم ايران مي‌نويسد:
مزديسني مذهبي است عملي و معناي حقيقي آن از مراسم مذهبي هم فراتر است. تعليمات مذهبي لحن درسهاي اخلاقي دارند و درعين‌حال با افسانه‌هاي اساطيري آميخته‌اند. تصويري كه خدايان براي زندگي و سرنوشت پيشنهاد مي- كنند اين مذهب را به صورت جدالي جلوه‌گر مي‌سازد و اين انعكاس از طريقه زندگي قبايلي است كه دائما باهم در نزاع بودند و لازم بود كه از املاك و زمينهاي خود دفاع كنند يا براي دامهاي خود مراتع تازه به دست آورند.
... اشكال ظاهري مذهب تا اندازه‌اي شباهت به مذهب ودا دارد.
عامل اساسي در اينجا آتش است يعني پرستش شعله‌اي كه دائما در آتشگاه مي‌سوزد و دائما با تقديم هداياي نو تقويت مي‌شود. اگر قربانيهاي خونين و هداياي مختلف و دسته روحاني را، كه تشريفات لازم را انجام مي‌دهند و سرودهاي مذهبي را مي‌خوانند، در نظر بگيريم شباهت به اشكال ظاهري مذهب ودا تكميل مي‌گردد. ولي در ايران به پرستش آتش بيشتر اهميت مي‌دهند.»
استاد پورداود مي‌گويد: «به ملاحظه آنكه درميان عناصر، آتش لطيف‌تر و زيباتر و مفيدتر است، بخصوص توجه اقوام روي زمين را به خود جلب نموده است ...»
بطور كلي آتش و ديگر عناصر طبيعي سخت مورد توجه مردم بود. «نصوص متعدد اوستا ثابت مي‌كند كه پرستش عناصر طبيعي از اصول ديانت زردشتي بود. چنانكه مي- دانيم زردشتيان كمال مواظبت را مرعي مي‌داشته‌اند كه آب و آتش و خاك را آلوده نكنند ...
آگاسياس گويد، ايرانيان احترام آب را بيش از هرچيز مي‌شمردند؛ چنانكه حتي صورت خود را در آب نمي‌شستند و جز براي آشاميدن و آب دادن نباتات به اين عنصر مقدس دست نمي‌زدند.
در كتاب ونديداد شرح مبسوطي راجع به آب و تأثير آن در تطهير مندرج است. فقط چيزي كه در تطهير مؤثرتر از آب محسوب مي‌شد، بول گاو بود. اما آتش در اين آيين خيلي مهمتر از ساير عناصر بوده است. اوستا آتش را پنج نوع مي‌شمارد ... آتش معابد، آتشي كه در استعمالات عادي به كار مي‌رود ... آتشي كه در جسم مردم و جانوران است، آتشي كه در
______________________________
(212). مأخوذ از: يشتها، پيشين.
ص: 486
نباتات پنهان است، آتشي كه در ابر است يعني صاعقه و آتشي كه در بهشت در حضور اهورامزدا مي‌سوزد؛ و اين نوع پنجم مقام و منزلت بيشتري داشته است ...
در آتشكده‌ها روحانيون ادعيه مقرر پنج‌گاه روز و تمام اعمال مذهبي را به‌جا مي‌آوردند. خصوصا هنگام اعياد ششگانه سال كه گاهان بار ناميده مي- شد و در فصول معيني انجام مي‌گرديد، جشن جنبه باشكوهي مي‌گرفت. اشخاصي كه در زمره روحانيون نبودند همچنين آنان كه در آتشكده‌ها راه داشتند مكلف بودند به آن مقام رفته دعا و نيايش آتش را بخوانند. مردم معتقد بودند كه هركس در روز سه‌بار به آتشكده برود و دعاي آتش و نيايش را بخواند صاحب ثروت و فضيلت مي- شود. منظره اتاقهاي تاريك كه آتش در آتشدان افروخته بود و آلات فلزي در پهلوي آتش مي‌درخشيد و ظرفها و هاونها و انبرها و برسمدان در آنجا قرار داشت و آواز طولاني روحانيون كه گاهي به صداي بلند و لحن دلكش و گاهي با آهنگ پست زمزمه مي‌كردند و صورت ادعيه را به اندازه دفعاتي كه براي هروقت مقرر بود تلاوت مي‌نمودند، حضار و مؤمنان را مبهوت مي‌كرد و به حال جذبه مي‌افكند.
از آتشكده‌هاي كشور سه آتشكده محل ستايش مخصوص بود كه در آنها سه آتش بزرگ قرار داشت، يكي آذر فرنبغ ديگر آذرگشنسب و ديگر آذر- برزين مهر.» «213»
در آثار پادشاهان هخامنشي در فارس مي‌بينيم كه پادشاه روبروي آتشدان ايستاده است و روي مسكوكات عهد هخامنشي نقش آتشكده ديده مي‌شود. در دوره ساسانيان آتشدان علامت ملي گرديده و در روي سكه پادشاهان اين سلسله نقش شده است. هنوز هم درميان مسلمانان آثاري از عهد كهن باقي مانده و در شب چهارشنبه آخر سال در خانه‌ها و بازار و كوچه آتش مي‌افروزند و از روي آن مي‌گذرند و هميشه وقتي كه چراغ روشن مي‌شود بي‌اختيار به آن سلام و تعظيم مي‌كنند و قسم «به سوي سلمان» كه مقصد شعله آتش يا چراغ است، بسيار معمول است. با اينكه مزدائيسم در لفاف عبارات پيچيده و مبهم و مقررات سخت و دشوار پوشيده نيست و ضمن مدح خدايان، هدف اصلي آن زندگي و كار و كوشش است، معذلك از عقايد افسانه‌اي و اعمال دور از عقل و منطق مبري نيست.
زرتشت كسي است كه تا آنجا كه مي‌توانسته به اصلاح آيين مزديسنا و حذف پاره‌اي از مقررات ناصواب قديم توفيق يافته است، ولي پس از او مخصوصا در دوره ساسانيان اين آيين بيش‌ازپيش در منجلاب انديشه‌هاي خرافي فرورفت. كريستن سن مي‌نويسد:
از مطالعه در رواياتي كه از نصرانيان به يادگار مانده چنين برمي‌آيد كه خورشيد در آيين مزديسني ساسانيان مقام مهمي داشته است؛ چنانكه يزدگرد دوم به اين عبارت سوگند ياد مي‌كند: «قسم به آفتاب، خداي بزرگ كه از پرتو خويش جهان را منور و از حرارت خود جميع كاينات را گرم كرده است ...
______________________________
(213). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 187.
ص: 487
حالا ببينيم اين خداي خورشيد كيست. در كتابهاي اوستايي يكي از ايزدان هور «214» (هور، خور) يا هورخشيت «215» (خورشيد كه به معني خور قادر و قاهر است) نام دارد.
پس در حقيقت مغان عهد ساساني اگر آفتاب را مي‌پرستيدند، مرادشان هور نبوده بلكه مهر را ستايش مي‌كردند و اين مهر همان ميتراست كه در يشتهاي عتيق ذكر شده است و همان است كه بابليان آن را با شمس، خداي آفتاب خودشان يكي دانسته‌اند ... «اليزه» عبارت ذيل را از زبان رئيس خلوت پادشاه ايران نقل مي‌كند: شما نمي‌توانيد از پرستش خورشيد امتناع بورزيد زيرا كه خورشيد از پرتو خود عالم را روشن مي‌كند و با گرمي خود غذاي انسان و حيوان را مي‌رساند و به سبب خوان نعمت بيدريغي كه گسترده و سخاي شاملي كه دارد او را خداي مهر نام نهاده‌اند زيرا كه در ذات او نه مكر و تزوير است نه جهل و غفلت. مهر خدايي قادر است و پسر خدا و ياور دلير خدايان هفتگانه است. «216»

زرتشت و اصلاحات مذهبي‌

اشاره
از محل و زمان تولد و جزئيات زندگي زرتشت اطلاع دقيقي در دست نيست. با اينكه عده‌اي تاريخ حيات او را در حدود دو هزار سال ق. م. مي‌دانند ولي مستشرقين از روي قراين، زندگي وي را بين قرنهاي دهم و ششم ق. م. حدس مي‌زنند. مي‌گويند هنگام تولد برخلاف كودكان ديگر كه مي‌گريند با لبخند و شادماني ديده بر جهان گشود. در مورد حوزه فعاليت و گسترش آيين او دارمستتر معتقد است:
... مركز و گاهواره كيش زردشتي، خواه در آتروپاتن باشد و خواه ري، در هر صورت در ماد است. گمان مي‌كنم حق آتروپاتن بيشتر محرز است و كيش زردشت از آنجا سير خود را شروع نموده و از غرب به شرق رفته است. به‌هرحال آيين زردشتي مربوط به ماد است و اوستا نيز كار موبدان مادي است؛ بالنتيجه به شهادت كتب قدما كه دلايل خارجي است و گواهي خود كتب زند كه دلايل داخلي و ذاتي است و بنابر داستانهاي باستان، اوستا كار مغان است و زند زبان ماد قديم است و حقا بجاي آنكه گفته شود «زبان زند» كه لفظ نادرستي است، بايد بگوييم «زبان مادي.» «217»
«جكسون» مي‌گويد كه:
1. زردشت شخصيتي است كاملا تاريخي و عضو يكي از طوايف ماد است كه مغ يا مجوس نام دارد.
2. زمان او تقريبا در اواسط قرن هفتم قبل از ميلاد يعني در دوره فرمانروايي ماديها و پيش از نهضت و كسب قدرت هخامنشيان است. وفاتش در حدود 583 ق. م. و سن او 77 سال بوده است.
3. از اهل مغرب ايران (آتروپاتن يا ماد) است ولي نخستين كاميابي
______________________________
(214).Hvar
(215).Hvare -Khshaeta
(216). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 164.
(217). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 49.
ص: 488
شايان وي در بلخ مي‌باشد. در آنجا شاه ويشتاسب (گشتاسب) را به آيين خود درآورد.
4. گاتها (كه قديمترين قسمت اوستاست) جوهر مواعظ اوليه او در بلخ است كه از روي امانت و صداقت در آن كتاب انعكاس يافته است.
5. كيش زردشت از ايالت بلخ قديم بسرعت سراسر ايران را فراگرفت و در اواخر پادشاهي هخامنشيان در پارس (فارس) تسلط پيدا كرد، لكن مسلم نيست در چه تاريخ كيش زردشت به اين قسمت از خاك ايران آمده و مردم و فرمانروايان فارس در چه تاريخ متابعت نموده‌اند. «218»
ژ. دومزيل درباره رفرم زرتشت مي‌نويسد:
زرتشت كه مرد روحاني دانشمندي بود در وضع قبلي توجيه جهان كه اعتقاد به خدايان متعدد بر روي آن استوار بود، تغييري نداد، بنا به مصلحت بزرگتري ظاهرا سيستم هيرارشي عوامل و قوا را با سايه و روشن آن حفظ كرد ولي بجاي خدايان خودمختاري كه حتي گاهي در مقابل هم قرار مي‌گرفتند، فقط به 6 جوهر مجرد كه درعين‌حال مظاهر خداي واحدند قائل شد ... زرتشت كسي بود كه در جامعه روحاني به دنيا آمده و در آن پرورش يافته بود و منافع صنفي او ايجاب مي‌نمود كه كوچكترين تغيير در آداب مذهبي، بخصوص در هداياي تراديسيوني وارد نسازد. با اين‌حال زرتشت با تحير شگفت‌آوري دست به عمل زد و آداب مذهبي را از اصل دگرگون ساخت. زرتشت نه تنها مراسم قرباني را منع كرد بلكه ريختن شراب بر خاك و رسم «سوما» را نيز حذف نمود. آيين زرتشت برپايه انديشه نيك، گفتار نيك و كردار نيك استوار است. «219»
وي در جاي ديگر مي‌نويسد:
رفرم زرتشت جنبه اساسي و عميقي دارد. گرچه ظاهرا زرتشت در صدد پيشنهاد تشكيلات اجتماعي نويني نيست ولي مبناي اقتصادي نويني را طرح‌ريزي مي‌كند.
امروز همه دراين‌باره متفق القولند كه زرتشت سيستم اقتصادي خود را در دوراني كه گروهي از آرينها از كوچ‌نشيني به صورت تخته‌قاپو درمي‌آمدند، پيشنهاد نموده است و گروه مزبور از گله‌چراني بطور ييلاق و قشلاق به دامپروري در نقاط محصور و معين پرداختند. درست به‌همين دليل گاو به صورت وسيله پرارزش و قابل احترامي جلوه‌گر و از نظر مذهبي اهميت زيادي پيدا مي‌كند ... زرتشت مي‌گويد: «شراب سكرآور كثيف» چگونه مي‌تواند به نيكي كمك كند؟
گاو مرد دهقان اگر در دست صاحبش باشد مفيدتر از آن نيست كه در راه خداي بي‌نياز ذبح شود؟
براستي كه افكار و تعاليم زرتشت بسيار پيشرو و شجاعانه بوده است، ولي
______________________________
(218). همان، ص 49.
(219). تاريخ تمدن ايران، پيشين.
ص: 489
پس از درگذشت وي ... تعاليم استاد به سرنوشت اديان و مذاهب ديگر گرفتار آمد و تحت تأثير سنن جاري و احتياجات زندگي و تمايلات مؤمنين تغيير صورت داد. «220»
به نظر آقاي تقي‌زاده: «در قرون هشتم و هفتم قبل از ميلاد مسيح، اقوام ديگري از ايرانيان در مشرق فلات ايران و ماوراي جيحون ... خود را از سنت و كيش پر از قيودات و موهومات و رسوم آيين مغان آزاد نموده و عقايد ساده‌تر و مجزا و منزه‌تري اتخاذ كردند كه قسمت اول (يعني عقايد قوم شرقي شمالي) نتيجه ظهور دين جديد اصلاحي زردشتي بود كه مؤسس آن يعني زردشت به ظن قوي در قرن هشتم ق. م. به دنيا آمد.» «221»
سپس آقاي تقي‌زاده مي‌نويسد: «... بر اثر انتشار تدريجي دين زرتشت، در ماوراء النهر و خوارزم و سيستان مصالحه و سازشي بين دين زردشتي و معتقدات مغان به عمل آمد. اين تركيب و امتزاج در اواسط قرن پنجم ق. م. صورت گرفت و طرفين قسمتي از عقايد يكديگر را پذيرفتند.» «222»
هرتسفلد در كتاب خود زرتشت و جهان او مي‌نويسد:
زرتشت اصلا مردي سياستمدار بود. وي دچار مشكلات بسيار شد. تنها هدف او از نظر سياسي ترقي دادن وضع كشاورزان در ماد بود و مي‌خواست برزگران را از يوغ بردگي نجات بخشد و بنابراين با طبقات حاكمه، مالكان عمده، نجبا و روحانيان وارد مبارزه شد. وي در «رغا» «223» (ري) مسقط الرأس خود بمنزله مردي انقلابي معرفي شد. «224»
هرتسفلد كه براي قيام زرتشت ريشه‌هاي اقتصادي ذكر كرده است در جاي ديگر كتاب خود مي‌نويسد: «محكمه‌اي كه زرتشت را تبعيد كرد مركب بود از نجبا و روحانيان ماد. وي ترك خانمان كرد و راه خراسان پيش‌گرفت.» «225»
دياكونوف محقق شوروي راجع به زرتشت مي‌نويسد:
تعاليم زرتشت نيز مانند ديگر معتقدات مشابه، با اينكه تا حدي آرزوهاي مردم را منعكس مي‌كرد (و نيرو و ضامن موفقيت آن‌هم همين بود)، ماهوا ضد پيشرفت به شمار مي‌رفت. دين مزبور فقط مزديسنايي مؤمن و زردشتي را بهدين مي‌داند.
زرتشتيگري كينه و نفرت نسبت به اقوام غير آريايي را به پيروان خود تلقين مي‌كند. بيگانگان از نظرگاه اين كيش «غير آريايي» «ودوپا» ها و آدمهاي «حشره صفت» نام برده مي‌شوند ... اما علت عقب مانده بودن تعليمات مزبور از آن جهت است كه بجاي مبارزه واقعي بخاطر بهبود وضع مردم، پيروان خود را به عدالت و اخلاق تشريفاتي و ظاهري دعوت مي‌كند، و اين خود سرانجام به استواري نظامات موجود و كندي فعاليت اجتماعي مردم منجر مي‌گرديد. «226»
ويل دورانت مي‌نويسد:
______________________________
(220). همان، ص 91 به بعد.
(221 و 222). سيد حسن تقي‌زاده، بيست مقاله، (ديباچه) ص 10.
(223).Raga
(224. و 225). مزديسنا و ادب پارسي، پيشين، ص 99 و 95.
(226). تاريخ ماد، پيشين، ص 47 به بعد.
ص: 490
در زمانهاي متأخر كه دين از دست پيغمبران خارج شد و در اختيار سياستمداران قرارگرفت، خداي بزرگ به صورت شاه عظيم الجثه‌اي درآمد كه عظمت هولناكي دارد. بزرگترين كاري كه به دست زردشت انجام گرفت، آن بود كه خداي خود را به صورتي بيان مي‌كرد كه برتر از همه اين چيزهاست و آنچه در كتاب وي آمده از حيث جلال و شكوه همسنگ نوشته‌هاي سفر ايوب است: «اينست آنچه از تو مي‌پرسم اي اهورامزدا، خبر راست به من بده، كيست كه خط سير خورشيد و ستارگان را رسم كرد، كيست كه آن ماه را بزرگ و كوچك مي‌كند؟ ...» «227»
اين بود نظريات مختلفي كه از طرف دانشمندان راجع به شخصيت و ارزش آراء و افكار زرتشت ابراز شده است:

تعليمات اخلاقي زرتشت‌
ويل دورانت مي‌نويسد:
... بايد گفت كه جنبه اخلاقي دين زردشت عالي‌تر و شگفت‌انگيزتر از جنبه ديني و الهي آن است. اين طرز تصور به زندگي روزانه آدمي شرافت و مفهومي مي‌بخشد ... انسان مطابق تعليمات زردشت همچون پياده صحنه شطرنج نيست كه در جنگ جهانگير دايمي بدون اراده خود در حركت باشد بلكه آزادي اراده دارد؛ چه اهورامزدا چنان خواسته است كه انسانها شخصيتهاي مستقلي باشند و با فكر و انديشه خود كار كنند و با كمال آزادي در طريق روشني يا در طريق فروغ گام نهند؛ چه اهريمن خود دروغ مجسم و جاندار، و هردروغگو و فريبكار بنده و خدمتگزار وي به‌شمار مي‌رود. از اين طرز تصور كلي، قانون اخلاقي مفصل و درعين‌حال ساده‌اي به وجود آمد كه براين قاعده طلايي تكيه داشت كه: «تنها كسي خوب است كه آنچه را بر خود روا نمي‌دارد بر ديگران نيز روا ندارد» به گفته اوستا: انسان سه وظيفه دارد: يكي آنكه دشمن خود را دوست كند، ديگر آنكه آدم پليد را پاكيزه سازد و ديگر آنكه نادان را دانا گرداند. بزرگترين فضيلت تقوي است و بلافاصله پس از آن شرف و درستي در كردار و گفتار نيك است. «228»

نمونه‌اي از تعليمات مادي و اجتماعي او
«اهورامزدا گفت اي زردشت اسپيتمان، تو نبايد عهد و پيمان بشكني، نه آن عهدي كه تو با يك دروغ‌پرست بستي و نه آن عهدي كه تو با يك راستي‌پرست بستي؛ چه معاهده با هردو درست است، خواه موحد و خواه مشرك.» (مهر يشت فقره 2)
در آيين مزديسنا قطع نظر از امتيازاتي كه نام برديم، اهميت فراواني به زندگي مادي انسان داده شده و به هيچ‌وجه سعادت و خوشي انسان در دنيا تعارضي با سعادت اخروي وي ندارد. كليه مظاهر زيبا و مفيد طبيعت در آسمان و زمين مورد تقديس و احترام قرار گرفته و به مردم توصيه شده كه براي نابود كردن بديها و زشتيها كوشش كنند. در فقرات 7 تا 9 از
______________________________
(227). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 540.
(228). همان، ص 543 به بعد.
ص: 491
ارديبهشت يشت آمده است: «اي باد طرف شمال نابود شو، اي ناخوشيها فرار كنيد، اي ديوها بگريزيد، اي آشوب و غوغا نابود شو، اي تب فرار كن، اي مرد ستمكار نابود شو ...»
در بهرام يشت كرده 20، فقره 61 نوشته شده: «نيرو براي حيوانات، درود به حيوانات، نوازش به حيوانات از براي خوراك و پوشاك، زراعت براي حيوانات؛ از براي معاش خودمان بايد آنها را پرورش دهيم.»
در ونديداد، فرگرد 5، فقره 60 نوشته شده: «اهورامزدا اندك چيزي را براي اسراف نيافريده؛ دختري كه پنبه مي‌ريسد اگر ذره‌اي از آن تلف كند خطاست.»
«... هركس چيزي خورد كه از كار و كوشش خود به دست نياورده باشد چنان نمايد كه سر ديگري را در كف گرفته مغز آن را مي‌خورد.» در مينو خرد، پرسش 1 آمده: «كسي كه نسبت به ديگران مطابق وظيفه خود رفتار ننمايد دزد وظيفه بايد خوانده شود، زيرا از آن خدمت كه بايد انجام دهد كوتاهي مي‌ورزد.» در سروش يشت، هادخت، كرده 14 مي‌گويد: «ما صلح و سلامتي را مي‌ستاييم كه جنگ و ستيز را درهم شكند.» همچنين در يسنا 12 و 13 نوشته شده: «ما مي‌ستاييم آيين مزديسنا را كه طرفدار خلع‌سلاح و ضد جنگ و خونريزي است.» و نيز در ارديبهشت يشت 15 گفته شده است: «درميان نزاع‌جويان آنكه نزاع جوينده‌تر است برخواهد افتاد.»
«تعاليم زردشت بدانگونه با علوم و صنايع امروزي موافق است كه بايد گفت براي دنياي متمدن كنوني يكي از بهترين اديان است.»
سموئيل لنگ، به نقل دينشاه
«زردشت پيروان خود را از تقليد و متابعت كوركورانه بازمي‌دارد و تعليم مي‌دهد كه آنچه را مي‌شنوند با عقل سليم و منش پاك و روشن بسنجند آنگاه بپذيرند.»
يسنا 30، قطعه 2 به نقل دينشاه
«راه جهان يكي است و آن راه راستي است.»
اوستا به نقل دينشاه
اي زردشت سپتمان، پاكي و راستي از آغاز آفرينش نيكوترين چيزهاست. آيين مزدا آيين راستي است. هركس مي‌تواند با انديشه و گفتار و كردار نيك فروغمند گردد.
ونديداد، فرگرد 10، فقره 18، به نقل از كتاب اخلاق ايرانيان، دينشاه
«برطبق تعليمات زرتشت خداوند با راستي يكسانست.»
فيثاغورس، به نقل دينشاه
«دروغ بايد تباه گردد، دروغ بايد سرنگون گردد، دروغ بايد نابود گردد. در جهان مادي بايد راستي بر دروغ چيره شود.»
ارديبهشت يشت به نقل دينشاه
«راه يكي است و آن، راه راستي است. آن، راهي است كه از آغاز راه پيروان اوليه بود. پس تو همواره در راه راستي باش و هرگز از اين شاهراه منحرف مشو، خواه در مواقع سختي و خواه در هنگام راحت. اين را نيز بدان و آگاه باش گاوان و اسبان خاك گردند، زر و
ص: 492
سيم به خاك پيوندد و تن نيز مشتي خاك شود، اما آنكس نميرد و به خاك نپيوندد و تباهي نپذيرد كه راستي و درستي را بستايد و بدان رفتار كند.»
اراداي ويرافنامه، به نقل دينشاه
«و هومن» از اشو زرتشت پرسيد: اي سپيتمان زرتشت، آمال و آرزوي تو چيست و از براي چه مي‌كوشي؟
زرتشت پاسخ داد يگانه آرزوي من بخشش راستي و درستي است، كوشش و كار من براي راستي و درستي است، آرزويي كه من دارم انتشار راستي و درستي است.»
دينكرد، باب 101، به نقل دينشاه
«به استعانت راستي و به دوستي راستي هركس مي‌تواند در دو جهان رستگار گردد.»
يسنا، به نقل دينشاه
«براي فرستادن پيغام، مرد راستگو برگزين، هنگامي كه در انجمن مي‌نشيني نزديك دروغگو جا مگير.»
پندنامه آذرباد، 60 به نقل دينشاه
«از اغنيا بينوا كسي است كه به آنچه دارد خورسند نباشد و از بينوايان آنكس غني است كه به هرچه دارد سازگار و خورسند باشد.»
مينوخرد، به نقل دينشاه
«گوهر نيك و بد هركس با خوردن مي آشكار شود. منش پاك و خصلت هركس آنگاه ظاهر شود كه خواهش نفساني و هوا و هوس با خشم و غضب او را به هيجان آرد و او بتواند با صفات نيك، خود را نگاه دارد.»
مينوخرد، به نقل دينشاه
«كسي كه از اندك دانش برخوردار است و ديگران را آموزد نزد خدا پسنديده‌تر است از آنكه داراي علم بسيار باشد و از ديگران دريغ كند.»
شكندگمانيك ويچار، دينشاه
«همه انديشه و گفتار و كردار نيك نتيجه دانش و شناسايي است و همه انديشه و گفتار و كردار زشت، ثمره ناداني.»
وسپ هومتو، به نقل دينشاه
«كاهلي را از خود دور دار وگرنه او تو را از نيكي دور دارد.» مينو خرد، به نقل دينشاه از اين سه نيكوترين چيز هرگز دوري مجوي: پندار و گفتار و كردار نيك و از اين سه، همواره دوري گزين: انديشه و گفتار و كردار زشت.
ونديداد، فرگرد 18 و 25 به نقل دينشاه
در حدود 6 قرن قبل از ميلاد مسيح آرياييان ايران به كشف و تكامل فعاليتهاي كشاورزي توفيق يافتند و با به كار بردن افزارهاي جديد توانستند زائد بر احتياج روزمره توليد كنند و مقدار معتنابهي از محصولات و فراورده‌هاي خود را ذخيره نمايند. با پيشرفت كشاورزي و گله‌داري، اصل مالكيت فردي، كه سابق براين معني و مفهومي نداشت، به وجود آمد.
ص: 493
در نتيجه پيشرفت كشاورزي و توسعه گله‌داري بسياري از آرياييان از زندگي خانه‌بدوشي دست كشيدند و در حول‌وحوش مزارع و مراتع خود سكني گزيدند درحالي‌كه جمعي ديگر از آنان به زندگي خانه‌بدوشي ادامه دادند و گاه‌وبيگاه از راه جنگ و ستيز به تاراج زندگي ده‌نشينان پرداختند. در نتيجه اين جنگ و تعارض، خدايان آريايي به دوگروه «دوا» ها و «اهورا» ها تقسيم شدند و از اينجا جدايي آرياييان به دو بخش آغاز مي‌شود. به نظر اقبال لاهوري دانشمند پاكستاني تجزيه و جدايي آرياييان
... رفته‌رفته به استقلال آرياييان ايراني و ظهور نظام ديني زرتشت پيغمبر بزرگي كه در عصر سولون و طالس مي‌زيست، انجاميد.
در پرتو ناچيز خاورشناسي كنوني، ايرانيان باستان را مي‌بينيم كه به هنگام ظهور زرتشت به دو جناح پخش شده‌اند. پيروان نيروهاي خوب خودي و هواداران نيروهاي بد بيگانه.
زرتشت نيز پا در ميدان اين پيكار مي‌نهد و با شور اخلاقي خود، پرستش ديوان بيگانه را منسوخ مي‌كند، و شعائر دشوار كاهنان مغ را از رواج مي‌اندازد. «229»
در نظام فكري زرتشت سه موضوع يعني خدا، انسان و طبيعت مورد توجه قرارگرفته است و زرتشت كليه ارواح و نيروهاي نيك را در اهورامزدا و كليه ارواح بد و زيانبخش را در اهريمن متجلي ساخت.
چون زرتشت درگذشت، درميان پيروان او فرقه‌هايي پديد آمدند، يكي از آنها فرقه زنديكان بود. «هاگ»، «230» زنديكان را نسبت به تعاليم زرتشت منحرف و مرتد خوانده است، اما به نظر من، رأي زنديكان اصيلتر و سازگارتر از رأي مخالفان آنان است. اين فرقه اعلام كرد كه ارواح دوگانه از يكديگر استقلال دارند، ولي فرقه مخالف يعني فرقه مغان از يگانگي ارواح دوگانه دم زد. وحدت- گرايان به راههاي گوناگون با زنديكان معارضه كردند اما در برابر رأي استوار زنديكان به تزلزل افتادند. «231»
به نظر اقبال: «... زرتشت توانست درباره ذات نهايي هستي، رأي فلسفي ژرفي به ميان گذارده ظاهرا در فلسفه دوره بعد رخنه كند. فلسفه باستان يونان از رأي او بهره برد و «گنوستيك» هاي عارف‌مشرب مسيحي از نفوذ او بركنار نماندند و حتي آن نفوذ را به برخي از نظامهاي فلسفي مغرب‌زمين رسانيدند. زرتشت به عنوان يك حكيم درخور حرمت عظيم است، زيرا نه تنها با روح فلسفي به كثرت جهان عيني نگريست بلكه كوشيد كه ثنويت را در وحدتي والاتر فرونشاند ... ستيزه اساسي ارواح دوگانه، نيروهاي جهان را دستخوش تضاد و تصادم مي‌كند و طبيعت را صحنه و پيكار دائم نيروهاي خير و شر مي‌گرداند ... از ديده زرتشت ...
انسان موظف است كه جانب روشنايي را بگيرد، زيرا روشنايي بر حق است و سرانجام روح تاريكي را فرومي‌پوشاند و نابود مي‌كند. بدين شيوه، فلسفه عمومي پيام‌آور ايراني مانند فلسفه
______________________________
(229 و 231). محمد اقبال لاهوري، سير فلسفه در ايران، ترجمه ا. ح. آريان‌پور، ص 18 به بعد. Haug ص: 494
عمومي افلاطون به فلسفه اخلاقي كشانده مي‌شود ...»

مذهب زرتشت‌
كرگ لينگر «232» در كتاب خود ضمن بحث در توسعه زندگي ديني مي‌نويسد:
... در دين زرتشت مفهوم بزرگي وجود دارد كه نه در آيين مصريان قديم ديده مي‌شود، و نه در انديشه‌هاي بسيار عميق هندو. جهان داراي تاريخ است و از قانون تحول پيروي مي‌كند. وضع فعلي جهان را به مرحله نهايي رهبري مي‌كند، همه نيروها در كار خود بايد به آن راه بروند. در نظر زرتشت، دنيا از برنامه استمرار تاريخ پيروي مي‌كند و ميدان جنگ است. مبارزه‌اي پرشور نيروها را مقابل يكديگر قرار داده است، و اين امر واجب است و نتيجه آن تكامل مردم باتقوي و بهره‌مندي از زندگي جاويدان است ... هريك از افراد مردم بايد در مبارزه‌اي سهيم گردند كه نتيجه آن پيروزي نيكي در جهان است. وجود هرانساني پرمعني و بينهايت ارجمند است ... هركس در طريق اهورامزدا قدم بردارد نيكوكار است، و هركس موانعي ايجاد كند و يا كاميابي راه حق را به تأخير اندازد، بدكار است ... هيچ قومي مانند پارسيان از دروغ نفرت ندارند. وظيفه ديگر «كار» است چون «انگرامينو» بدي را در جهان روزافزون ساخته است و به ويراني پرداخته است، انسان بايد با اهورامزدا همكاري كند، جهان را دوباره از نو بسازد و زمين را حاصلخيز و سعادتبخش گرداند. دين زرتشت ... به اصلاحات اقتصادي و اجتماعي نيز توجه دارد، با چادرنشيني مبارزه مي‌كند، و طرفدار اسكان مردم و خانه‌سازي است. تربيت چهارپايان اهلي و مراقبت از آنان در چراگاهها، زندگي خانه‌نشيني، داشتن خانه يا محل سكونت مناسب توصيه شده است ... با قرباني كردن مخالف است. مؤمن حقيقي دهقاني است خدمتگزار واقعي و مربي چهارپايان و سرپرست خانه. انسان بايد جسم خود را قوي سازد و تعداد آفريدگان اهورامزدا را افزايش دهد، با زني نيكونژاد و ديندار ازدواج كند و كودكاني بارآورد كه از دين زرتشت پيروي نمايند. رياضت و محروميت از زندگي زناشويي امري بيهوده است ... «233»

معتقدات ديني و دستورهاي مذهبي‌
قديمترين كتاب مذهبي زرتشتيان اوستاست؛ و زند كه همان شرح و تفسير اوستاست، بعدها به منابع مذهبي افزوده شده است. اوستا شامل 5 جزء است كه قسمتهايي از آن منسوب به ادوار باستاني و قسمتهاي ديگر جديدتر است.
كتب مذهبي و معتقدات زردشتيان، چنانكه يادآور شديم، در طول زمان تحت تأثير سياستمداران و روحانيان زرتشتي، دستخوش تغييراتي شده است. بعضي مي‌گويند كه در
______________________________
(232).Krcglinger
(233). فليسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمه خدايار محبي، ص 211 به بعد.
ص: 495
2500 سال پيش، كتاب مذهبي زردشتيان در 20 قسمت تدوين شده و شامل صد هزار آيه بود كه مجموع آن را در 1200 قطعه چرم گاو نوشته بودند و در كاخ سلطنتي نگاهداري مي‌كردند و اين آثار مذهبي ظاهرا در زمان حمله اسكندر در تخت جمشيد دستخوش حريق شده است.
در مذهب زرتشت از دو خدا يعني خداي خير و خداي شر سخن رفته است و زرتشتيان معتقدند كه در جنگي كه بين اهورامزدا و اهريمن درگرفته است سرانجام اهورامزدا يعني خير و سعادت پيروز خواهد شد. در مذهب زرتشت انسان فاعل مختار است و مي‌تواند از دو راه خيروشر، يكي را برگزيند. در اين دين از توبه و كفاره و شفاعت سخني درميان نيست.
پس از مرگ هرزرتشتي را به پاي حساب مي‌آورند و اعمال و اقوال او را مي‌سنجند، آنانكه نيكوكارند براحتي از پلي به نام «چينوات پهل» كه باريكتر از موي و برنده‌تر از شمشير است، مي‌گذرند و به اهورامزدا مي‌پيوندند درحالي‌كه تبهكاران به دوزخ سقوط مي‌كنند.

چينودپل يا پل صراط
پل صراط كه در اسلام از آن سخن رفته، نخست در اديان كهن نيز مورد بحث قرارگرفته است. طبق آيين زرتشت «چينود» پلي است كه روان نيكان و بدان از آن مي‌گذرد و نيكوكاران راه بهشت و بدكاران طريق دوزخ پيش مي‌گيرند.
در بخشهاي مختلف اوستا از اين پل گفتگو شده است؛ ازجمله در بند 13 از هات 51 چنين است: «روانش در آن هنگام كه كردارهاي جهاني هويدا گردد در سر چينودپل به هراس افتد، چه در رفتار و گفتار خود از راه راستي دور گشت.» «234» ظاهرا اين اعتقاد از دين زرتشت به ديگر اديان سامي راه يافته است. در تلمود يهود درباره اين پل مي‌نويسد: «... آنگاه بايد مردمان از روي پلي بلند كه بر بالاي دوزخ برافراشته تا به سوي بهشت كشيده شده بگذرند. چون بيدينان به روي آن پل پاي گذارند آن پل مانند نخي باريك شود و همه در تك دوزخ سرنگون گردند.» فردوسي درباره اين پل در داستان شيرويه مي‌گويد:
گذشتن چو بر چينودپل بودبه زير پي اندر همه گل بود
سيه‌روي خيزد ز شرم گناه‌سوي چينودپل نباشدش راه از گرشاسبنامه اسدي طوسي
علاوه‌براين مسأله آخر الزمان و روز رستاخيز و برخاستن مردگان و ميزان و بهشت و برزخ و دوزخ از آيين زرتشت به ديگر اديان راه يافته است.
در كتاب ونديداد كه بمعني قانون عليه ديوان است ابوابي چند در زمينه اقسام نجاسات و طريقه ازاله آنها، انواع معاصي و راه توبه و كفاره، و مطالبي در باب تعدي و تجاوز و قتل موجودات اهورايي و طرز رفتار با مردگان ديده مي‌شود. زردشتيان چنانكه اشاره شد براي آنكه از پليد شدن خاك جلوگيري كنند، اجساد مردگان را در برج فراموشي مي‌گذاشتند تا طعمه حيوانات شكاري شود.
بطوري كه از نصوص متعدد اوستا برمي‌آيد پرستش عناصر طبيعي از اصول دين زردشت بود. براي آب آنقدر ارزش قائل بودند كه حتي صورت خود را در آن نمي‌شستند و
______________________________
(234). مأخوذ از: گاتها، پيشين.
ص: 496
جز به منظور آشاميدن و آب دادن حيوانات و نباتات از آن استفاده نمي‌كردند. هرودت مي‌نويسد:
«ايرانيان درميان رود بول نمي‌كنند، در آب تفو نمي‌اندازند، در آن دست نمي‌شويند و متحمل هم نمي‌شوند كه ديگري آن را به كثافتي آلوده كند.»
در آيين زردشت روزه گرفتن، چون مولد ضعف و ناتواني است، ممنوع گرديده و با رهبانيت و انزوا و عقايدي كه با كار و كوشش سازگار نيست، مبارزه شده است. در ونديداد، فردگرد سوم فقره 33 نوشته شده: «... آن‌كس كه سير غذا مي‌خورد، توانايي مي‌يابد كه عبادت بكند، زراعت نمايد و فرزندان به وجود آورد. جاندار از خوردن زنده مي‌ماند و از نخوردن مي‌ميرد.» سرپرسي سايكس مي‌نويسد: «حال مقايسه كنيد اين دستور را با ضرورت روزه‌داري ايرانيان امروز كه هرسال هزاران اشخاص سالم را به صف افيونيها ملحق و از نعمت سلامت محروم مي‌كند.» «235»
دين زردشت را مي‌توان دين توحيدي ناقصي دانست زيرا در يسنا 12- 1، اهورامزدا چنين توصيف شده:
من اهورامزدا را آفريننده همه‌چيز مي‌دانم و استوارم بر اينكه او نيكي و راستي است، مقدس است، فروغمند است، دانا و تواناست، همه نيكيها از اوست، نظم و قانون طبيعت كه در سراسر گيتي ديده مي‌شود از او به وجود آمده و كره‌هاي خورشيد از فروغ بيپايان او درخشانند. و نيز در گاتها اهورامزدا آفريننده كل خوانده شده: از تو مي‌پرسم اي اهورامزدا، براستي مرا آگاه فرما، كيست نگهدار اين زمين در پايين و سپهر در بالا، كيست آفريننده آب و گياه، كيست كه به باد و ابر تندي آموخت، كيست اي مزدا آفريننده منش پاك، كيست آفريننده روشنايي سودبخش و تاريكي، كيست آفريننده خواب خوشي بخش و بيداري، كيست آفريننده بامداد و نيمروزوشب.»
چنانكه گفتيم زردشتيان به مبدأ و معاد و پل صراط عقيده داشتند و مي‌گفتند كه در آخر الزمان وقتي كه منجي نهايي ظهور مي‌كند، هركس به سزاي اعمال خود خواهد رسيد، اهريمن الي الابد در ظلمت فرومي‌رود و صلح‌وصفا براي هميشه مستقر مي‌شود.

عقيده به معاد
پيروان زردشت عقيده داشتند كه روح بعد از جدا شدن از بدن تا سه روز در نزديك سر متوفي مي‌ماند و در اين مدت برحسب استحقاق، لذات و دردها به منتها درجه بر وي روي مي‌آورند. چون روز چهارم فرامي‌رسد، باد مشكبويي از جنوب مي‌وزد و روح مؤمن در سر پل چينوات يعني پل مفارقت، كه بر قعر جهنم كشيده شده، با دختر سفيدبازويي كه زيباتر از همه چيزهاي دنياست، ملاقات مي‌كند و از او سؤال مي‌نمايد كيستي و جواب مي‌شنود اي جوان نيك‌پندار و نيك‌گفتار و نيك‌كردار، من وجدان تو هستم؛ پس به هدايت اين راهنما روح مؤمن به حضور اهورا مي‌رود و به خوشي پذيرايي مي‌شود. اما روح انسان شقي با زن زشتي روبرو مي‌شود، و چون از پل نمي‌تواند عبور كند بنده اهريمن مي‌شود.
______________________________
(235). تاريخ ايران (سايكس)، پيشين، ص 141.
ص: 497
بايد دانست كه بين اوستاي معروف به «قديم» كه گاتاها هسته و مغز آن را تشكيل مي‌دهد و اوستاي جديد، چه از لحاظ افكار ديني و چه از نظر مقام خدايان و ايزدان، فرق بارزي موجود است. چون پس از زردشت روحانيون نتوانسته‌اند خدايان و ايزداني را كه مقبول عامه بوده‌اند بكلي از ميان ببرند، ناچار اين ايزدان را در رديف ايزدان مخصوص گاتاها قرار داده‌اند ... علاوه‌براين يشتهاي جديدي طبق آيين زردشت سرودند. «236»
دين زردشت ابتدا در نواحي شرقي ايران معتقديني داشت. بعدها كه اين آيين به سرزمين ماد راه يافت، روحانيون يعني «مغان» در اصول ساده و بي‌آلايش دين زردشت تغييراتي دادند «و در قالب اصول فقهي خشك و خسته‌كننده‌اي درآمد، دستورهاي ديني براي تنظيم جزئيات زندگي مؤمنين وضع شد.»
از سرگذشت آيين زرتشت، پس از حمله اسكندر و استقرار حكومت سلوكيان و اشكانيان، اطلاعات كافي در دست نيست. اكثر دانشمندان معتقدند كه اردشير بابكان پس از تحكيم موقعيت سياسي خود بر آن شد كه دين زرتشت را آيين رسمي كشور قرار دهد و برخي ديگر، مانند دكتر گيرشمن، چنين نظري را با توجه به متون كتيبه‌ها و اسناد و قرائن تاريخي مقرون به حقيقت نمي‌دانند. در اينكه آيين مزديسني در عصر ساسانيان در فارس و ديگر نقاط ايران طرفداراني داشته، ترديد نيست ولي موبدان و پيشوايان مذهبي بجاي آنكه آيين زرتشت را با شرايط جديد اجتماعي و اقتصادي به پيش برانند و از شاخ و برگها و لواحق خرافي آن بكاهند، فقط در فكر مال‌اندوزي و مبارزه با افكار نو بودند. ريچاردن فراي مي‌گويد:
دين زرتشت در پايان شاهنشاهي ساساني حال دفاع به خود گرفته بود. دين زرتشت نه تنها از درون دستخوش ناتواني و زبوني شده بود بلكه عوامل بروني برضد آن مي‌كوشيد. آيين ماني هرگز كاملا برنيفتاده بود و موبدان نتوانسته بودند آن را از پاي درآورند. علاوه‌براين گسترش مسيحيت سبب گرديد كه دستگاه روحاني نسطوري در همه‌جاي شاهنشاهي اسقف‌نشين داشته باشند. منابع تاريخي نشان مي‌دهد كه بسياري از ايرانيان به مسيحيت گرويدند و در اين راه شربت شهادت نوشيدند. بعضي معتقدند كه مسيحيت در آن دوره چنان ريشه دوانيده- بود كه اگر اسلام نرسيده بود دين مسيح جايگزين آيين زردشت مي‌شد.
پس از ظهور اسلام زرتشتيان به حكم سوره 22 (الحج) آيه 17، خود را درشمار «اهل الكتاب» شمردند: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصاري وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا، إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ، إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ.»
يعني آنان كه به اسلام ايمان آوردند و كساني كه به آيين يهود گرويدند و صابئان و نصرانيان و مجوس و اهل شرك، خدا بين آنها در روز رستاخيز داوري خواهد كرد، همانا خدا بر همه‌چيز گواه است.
______________________________
(236). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 50 و 51.
ص: 498

سير علوم در عهد هخامنشي‌

اشاره

پس از حمله اسكندر و تجاوز اعراب به ايران، نه تنها بسياري از يادگارهاي هنري بلكه قسمت اعظم منابع علمي عهد كهن كه در انحصار روحانيان و طبقات ممتاز بود دستخوش فنا و نيستي گرديد. بطوري كه از اسناد تاريخي برمي‌آيد از ديرباز در تخت جمشيد و «شيزگان» (نزديك مراغه) و در هكمتانه يا همدان، مراكز علمي و دفاتر و اسناد فراواني وجود داشته كه فقط روحانيان و طبقات ممتاز مي‌توانستند از آن بهره‌مند شوند.
ابن النديم در كتاب الفهرست، در مورد حمله اسكندر به استخر چنين مي‌نويسد:
«... از آنچه در خزينه‌ها و ديوانهاي استخر بود رونوشتي برداشت و به زبان رومي و قبطي برگردانيد و پس‌ازآنكه از نسخه‌برداريهاي مورد نيازش فراغت يافت، آنچه به خط فارسي كه به آن «كشتج» مي‌گفتند آنجا بود در آتش انداخت. خواسته‌هاي خود را از علم نجوم و طب و طبايع گرفته و با آن كتابها و ساير چيزهايي كه از علوم و اموال و گنجينه‌هاي علمي به دست آورده بود به مصر ارسال داشت. «237»
بطور كلي قرائن و شواهد تاريخي نشان مي‌دهد كه در دوره هخامنشي نهال علم در ايران بسيار ضعيف بود؛ تا جايي كه به قول هرودت، كورش از پادشاه مصر مي‌خواهد كه بهترين پزشك را براي معالجه چشمان او بفرستد. همچنين مدارك تاريخي نشان مي‌دهد كه پيچ‌خوردگي پاي داريوش به كمك دموكدس طبيب ايتاليايي معالجه شد و طبيب اردشير دوم يك نفر يوناني به نام كتزياس بود.
بدون شك اگر در ايران محدوديتهاي طبقاتي حكومت نمي‌كرد و مردم اين سرزمين مانند يونانيان از دموكراسي نسبي بهره‌مند بودند علوم و معارف در بين قشرهاي وسيعتري از مردم گسترش مي‌يافت و با نهب و غارت چند مركز علمي يكباره سوابق علمي و فرهنگي اين مملكت راه فنا و فراموشي نمي‌سپرد.
ژ. فيليوزا «238» خاورشناس فرانسوي طي مقاله‌اي كه تحت عنوان «علم يوناني» در زمان هخامنشيان نوشته است، مي‌گويد:
از آثار و اشاراتي كه از آن دوره به يادگار مانده نمي‌توان بطور تحقيق به حدود اطلاعات علمي و فرهنگي مردم آن دوران پي‌برد. بطوري كه از مندرجات اوستا برمي‌آيد «... پزشكان به سه دسته تقسيم مي‌شدند: 1. آنها كه با آهن سروكار داشتند: جراحان، 2. آنها كه با گياهان به تداوي مي‌پرداختند: پزشكان، 3. آنها كه از راه گفتار مذهبي بيماريهاي عجيب را معالجه مي‌كردند.» نكته‌اي كه ذكر آن ضروري است اينكه چنين طبقه‌بندي بر سنن بسيار كهن يعني سنن دوران زندگي مشترك (هند و اروپاييان) استوار است. دليل اين امر وجود چنين طبقه‌بندي در ميان يونانيان است.
______________________________
(237). الفهرست، پيشين، ص 436.
(238).G .Filliozat
ص: 499
در ايران باستان به شيوه قوانين حمورابي در بابل، به پزشكان پايمزد قابل ملاحظه‌اي پرداخت مي‌گرديد. اساطير اوليه مبناي پيدايش پزشكان و گياهان و نوشابه‌هاي دارويي را توجيه نموده است. از مقابله متون اوستا با متون وداي هند چنين برمي‌آيد كه براي عناصر آتش و باد و آب نقش مؤثري در زندگي بشر و كاينات قائل بودند.
... در ونديداد فصل 7 فقرات 41 تا 42، مزد پزشك و دامپزشك چنين تعيين شده است: «آتوربان (موبد) را درمان كنند براي يك آفرين نيك، خانخداي را درمان كنند به ارزش پست‌ترين ستور، دهخداي ده را درمان كنند به ارزش يك ستور ميانگين، شهربان شهر را درمان كنند به ارزش بهترين ستور، شهريار كشور را درمان كنند به ارزش يك گردونه چهار اسبه.» در فقره 42 از مزد پزشكاني كه زن شهريار، زن شهربان، زن دهخداي و زن خانخداي (كدبانو) را معالجه و مداوا كنند، سخن‌رفته و مزد معالجه آنان به ترتيب چنين تعيين شده است: «يك ماده شتر، يك ماديان، يك ماده گاو و يك ماده خر» و در فقره 43 چنين نوشته شده است: «بزرگزاده را درمان كنند به ارزش بهترين ستور، بهترين ستور را درمان كنند به ارزش پست‌ترين ستور، پست‌ترين ستور را درمان كنند به ارزش پاره گوشت.» در اين منابع از بيماريهاي مختلف نام برده شده است ولي از علائم امراض و داروهايي كه به كار مي‌بردند سخني به ميان نيامده و به‌همين علت تشخيص حدود اطلاعات علمي آنها در زمينه پزشكي غير- ممكن است.
گزنفون مي‌نويسد كه كورش: «پزشكان مجرب را گرد خود فراخواند و انواع معجونها و شربتها و دواها و عصاره‌هاي مفيد را در جايي فراهم ساخت، هريك از رعايا كه رنجور مي‌شد، پزشكان خود را به مداواي مريض مأمور مي‌كرد و چون شفا مي‌يافت از طبيب معالج قدرداني مي‌نمود ...» «239»
مدارك مستدل ديگري نيز در زمينه وجود تقويم و بررسي نظري زمان در ايران باستان موجود است ولي در اينجا نيز از جزئيات مفاهيم و معرفت آن دوران اطلاعي در دست نيست.

مبدأ تاريخ يا گاهشماري در ايران باستان‌

تقي‌زاده مي‌نويسد:
در سالهاي اول پادشاهي هخامنشيان شيوه گاهشماري به احتمال قوي مبتني به گاهشماري بابلي بوده است و با گذشت زمان و پس‌ازآنكه كمبوجيه در 525 ق. م. به فتح مصر توفيق يافت، خواه‌وناخواه، روابط فرهنگي بين ايران و مصر وسعت گرفت. داريوش همراه كمبوجيه به مصر رفته بود و قبل از رسيدن به سلطنت چند سال در آن سرزمين مانده بود. چندي بعد از پادشاه شدن باز مجددا در سال 517 ق. م. به مصر رفت و به تمدن و آداب مصري علاقه زياد پيدا كرده بود و با مردم به مهرباني سلوك مي‌كرد تا جايي كه مردم مصر او را
______________________________
(239). كورش‌نامه، پيشين، ص 292.
ص: 500
يكي از قانونگذاران خود مي‌شناختند. احتمال دارد كه وي همراه خود عده‌اي از نجيب‌زادگان و حكيمان و پيشوايان دين ايران را به مصر برده باشد. با استقرار روابط سياسي و فرهنگي بين ايران و مصر بعيد نيست كه بزرگان جامعه زردشتي دستگاه گاهشماري مصري را پذيرفته باشند، و به اين ترتيب دستگاه گاهشماري اوستايي جديد تأسيس شده باشد. «240»
تقي‌زاده در جاي ديگر مي‌نويسد:
ايرانيان در ادوار قديمه و تا آخر دوره ساسانيان مبدأ تاريخي نداشته‌اند كه وقايع و حوادث را با آن بسنجند. اگرچه در زمان اشكانيان باوجود استعمال رسمي همان تاريخ سلوكي يك تاريخي نيز به نظر مي‌رسد كه مي‌توان آن را تاريخ «پارتي» ناميد و مبدأ آن به ظن قوي از تأسيس دولت اشكاني و استقلال ايران و خروج از تابعيت سلوكيان در سنه 247 ق. م. بوده، معذلك استعمال اين تاريخ ظاهرا محدود بوده مگر در اسناد بابلي ... ظهور اردشير هم بعدا در بعضي مواقع مبدأ تاريخي قرار داده شده بوده است. به‌هرحال بطور كلي در زمان ساسانيان هيچ مبدأ تاريخ مطردي وجود نداشته جز جلوس هريك از سلاطين كه با جلوس خلف او تاريخ تجديد مي‌شد ... «241»
بسياري از اسناد و مدارك تاريخي و علمي ايران در نتيجه حوادث ازبين‌رفته است، ازاين‌رو از وسعت دامنه علوم در ايران دوره هخامنشي بيخبريم ... اما مدارك يوناني، كه از مدارك ايران باستان محفوظتر مانده است، پرده از راز زندگي برمي‌دارد. اين راز عبارت از آن است كه سرزمين ايران باستان مركز تبادل افكار و آراء علمي سراسر خاورميانه بوده است. يونانيان مقيم آسيا، مصريان، بابليها، هندوان غرب، همگي اتباع شاهنشاه ايران محسوب مي‌شدند.
دانش اقوام مزبور در آن دوره در حال رونق و شكفتگي كامل بود. دربار شاهنشاهي ارزش زيادي براي دانشمندان قائل و درجه علاقه شاهان هخامنشي به رجال دانش به حدي بود كه گاهي آنها را برخلاف ميل باطني خود، وادار به اقامت اجباري در دربار مي‌نمودند.
«از عهد داريوش اول، دانشمندان يوناني به خدمت دربار شوش درآمدند، از آنجمله مي‌توان از «اسكولاكس» اهل «كورياند» كه جغرافيدان و جهانگرد قابلي بود، نام برد. داريوش به سال 519 ق. م. به وي مأموريت داد تا حوزه سفلاي «اندوس» را بررسي- كند ... «هكاته» اهل «ميله» ... اطلاعات گرانبهايي از سياحتهاي خويش در امپراتوري هخامنشي به دست آورد. پس از داريوش جلب پزشكان به امپراتوري رواج كامل يافت.
نخستين پزشك خارجي «دموسدس» (دموكدس) نام داشت كه پس از شكست اربابش به اسارت داريوش درآمد و پس از معالجه «آتوسا» ملكه ايران از بند و زنجير رهايي يافت و پس از چندي راه وطن پيش‌گرفت. علاوه‌براين طبق رواياتي كه ظاهرا ساختگي است بقراط
______________________________
(240). سيد حسن تقي‌زاده، «گاهشماري قديمي ايران»، از بيست مقاله، پيشين، ص 68 به بعد.
(241). همان، ص 495.
ص: 501
از پذيرفتن هداياي اردشير سرباز زد و حاضر نشد كه در دربار ايران به عنوان پزشك خدمت كند. پزشك ديگري به نام كتزياس علاوه بر طبابت به تاريخ‌نگاري نيز پرداخته است. اصول پزشكي هند بوسيله ايرانيان به يونان رسيده است، و مؤلفين رسالات پزشكي بقراط درباره بيماريهاي زنان اطلاعات مفيدي از آن به دست مي‌دهند. همچنين پزشكان مصري بوسيله يكي از يونانيان به دربار داريوش اعزام شده‌اند ... گرچه مدارك دقيق و مسلمي از سهم خود ايرانيان در دانش امپراتوري هخامنشي در دست نيست، ولي نكته‌اي كه نمي‌توان ناديده گرفت، اين است كه ايران باستان با قرار دادن دانش يونان در كنار علوم شرق، نقش بسيار مؤثري در تاريخ علوم بازي كرده است.» «242»
در منابع مذهبي جسته‌جسته مطالبي كه حاكي از انديشه‌هاي فلسفي و علمي و اخلاقي عهد باستان است، به چشم مي‌خورد. ازجمله در يسناي 44 زرتشت گويد: «از تو مي‌پرسم اي مزدا اهورا كيست پدر راستي، كيست نخستين كسي كه راه خورشيد و ستاره بنمود؟» از مطالب يسنا كه قبلا ذكر كرديم، بخوبي پيداست كه از ديرباز فكر پژوهش و تحقيق در ماهيت زمين و آسمان، علل پيدايش آب و گياه، و سبب طلوع و غروب خورشيد در اذهان مردم روشن‌بين رسوخ كرده بود.
زرتشت از اهوامزدا مي‌پرسد: «كيست كه بامداد و نيمروزوشب قرار داد و دينداران را را به اداي فريضه گماشت؟ كيست آفريننده فرشته مهر و محبت ارمتي؟ كيست كه از روي دانش و خرد احترام پدر در دل پسر نهاد؟» پس از اين پرسشها زرتشت خود در پاسخ گويد: «من مي‌كوشم اي مزدا ترا كه بتوسط خرد مقدس آفريدگار كلي، بدرستي بشناسم.»
همچنين:
در اوستا، يشت شانزدهم كه موسوم است به دين يشت، سراسر متعلق است به ايزد دانش كه او را «چيستي» «243» يا «چيستا» نامند. علاوه بر معني دانش دو واژه مزبور به معني انديشه و گاهي آيين و دستور ديني آمده است.
ايزد دانش مقامي بس ارجمند دارد. پيغمبر ايران تمام قواي مادي و معنوي خود را از او مي‌طلبد. در بند دوم يشت مذكور زردشت به چيستا خطاب كرده گويد:
«اي علم راست‌ترين مزدا، آفريده مقدس، اگر تو در پيش باشي منتظر من بمان و اگر در دنبال باشي به من برس. از چيستا مكرر در گاتها و يسنا و يشتها و ونديداد سخن رفته است. «244»
بطوري كه از مندرجات ونديداد و ديگر منابع مذهبي برمي‌آيد، پزشكان محلي ايران بعضي از بيماريها را مي‌شناختند و از خواص بعضي از گياهان و معجونهاي طبي باخبر بودند و كساني كه مي‌خواستند از راه پزشكي زندگي كنند، قبل از آغاز كار سه‌بار مورد آزمايش قرار مي- گرفتند و اگر در سه مورد به نجات بيمار توفيق نمي‌يافتند براي هميشه از ادامه كار طبابت
______________________________
(242). تاريخ تمدن ايران، پيشين، ص 100 به بعد (به اختصار).
(243).Cisti
(244). مزديسنا و ادب پارسي، پيشين، ص 475 و 476.
ص: 502
محروم مي‌شدند.
«... تأكيد و توصيه‌اي كه در اوستا نسبت به نگاهداري و معالجه و تكثير حيوانات سودمند شده، موجب تربيت دامپزشك گرديد. براي دامپزشك دستمزدي فراخور ارزش و سودمندي حيوان مورد معالجه تعيين گرديده است.» «245»
به عقيده ويل دورانت:
ايرانيان قديم جز هنر زندگي هيچ هنري به فرزندان خود نمي‌آموختند.
ادبيات در نظر ايشان همچون تجملي بود كه به آن كمتر نيازمند بودند و علوم را همچون كالايي مي‌دانستند كه وارد كردن آن از بابل امكان‌پذير بود.
درست است كه تمايلي به شعر و افسانه‌هاي خيالي داشتند، ولي اين كار را بر عهده مزدوران و طبقات پست اجتماع مي‌گذاشتند و لذت سخن گفتن و نكته- پردازي و لطيفه‌گويي در گفت و شنيد را برتر از لذت خاموشي و تنهايي و مطالعه و خواندن كتاب مي‌شمردند. شعر را بيش‌ازآنكه از روي نوشته بخوانند از راه آوازخواني مي‌شنيدند ... چون ايرانيان تمام همت خود را متوجه ساختن كاخ امپراتوري خويش ساخته بودند ديگر وقت و نيروي ايشان براي كاري جز جنگ و كشتار كفايت نمي‌كرد و به‌همين جهت در مورد هنر، مانند روميان، قسمت عمده توجه آنها به چيزي بود كه از خارج ايران‌زمين وارد مي‌شد. البته ذوق زيبا- پسندي داشتند ولي ساختن چيزهاي زيبا را بر عهده هنرمندان بيگانه يا بيگانگان هنرمندي كه در داخل خاك ايشان به سر مي‌بردند مي‌گذاشتند. «246»

هنر و صنعت‌

از آثار هنري كه از عهد هخامنشيان برجاي مانده مي‌توان به مظاهر هنر ملي پي‌برد. هنرمندان آن دوره نمي‌توانستند يا نمي‌خواستند صحنه‌هاي مربوط به زندگي روزانه مردم را در آثار هنري خود منعكس سازند. به عقيده گيرشمن «هنر هخامنشي مقيد و محبوس دربار بود و نمي‌قوانست از آزادي تعبير برخوردار باشد.» «247» پس‌ازآنكه حوزه قدرت سلاطين هخامنشي وسعت گرفت، تصميم گرفتند براي خود دربارها و قصوري بسازند كه براي كليه ملل شگفت‌انگيز و اعجاب‌آور باشد. به قول گيرشمن:
از همه گوشه‌هاي جهان، طلا به سوي گنجينه شاهي روان بود. ديگر پادشاه هخامنشي زندگي خشن يك سرباز را ادامه نمي‌داد و به مسكني كه اندكي بزرگتر از منازل رعاياي وي بود، قانع نمي‌شد. او در اين زمان به پايتختها و قصوري وسيعتر و ظريفتر از آنها كه به امر سلاطين مقتدر بابل و آشور ساخته شده بود، احتياج داشت. عظمت مقر باشكوه وي به منظور توليد اعجاب همه كساني بود كه از نقاط دورونزديك براي تقديم هدايا يا اظهار اطاعت بدانجا مي‌آمدند. «248»
______________________________
(245). تمدن هخامنشي، ج 1، پيشين، 290.
(246). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 553.
(247). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 167.
(248). همان، ص 157.
ص: 503
داريوش در دوران قدرت خود، شوش را پايتخت خود قرار داد و فرمان داد كاخ «آپادانا» و تالار بار را بنا كنند. داريوش براي بناي اين كاخ عظيم و ملحقات آن از تمام ملل استعانت جست و از هنرمندان و كار- شناسان بابلي، ايوني، مادي و مصري و لبناني و ديگر ملل كمك گرفت، و مواد خام و مصالح آن را نيز از مصر، بابل، سارديس و بلخ و خوارزم و جبل لبنان و غيره با تحمل رنج بسيار به محل كاخ حمل مي‌كردند.
گنجينه سقز، سروصله زرين اثاثه.
هنر معماري ايران در اين عصر بيشتر جنبه تلفيقي داشت، يعني معماران و هنرمندان ايراني و خارجي ابنيه و آثاري پديد آوردند كه كمابيش انعكاسي از آميختن هنر بابليان، مصريان و يونانيان با هنر خاص ايراني بود. گيرشمن مي‌نويسد:
«هنر هخامنشي كمتر به صحنه‌هاي مربوط به زندگي حقيقي توجه دارد. تصوير صفوف طويل خراجگزاران در پلكان تخت جمشيد تا حدي كوشش به سوي واقع‌پردازي (رئاليسم) مي‌باشد، آذربايجان، جام به شكل سر حيوان از گل پخته
زيرا هدف عمده آنها از يك‌سوي تجسم قدرت شاه بود و از سوي ديگر نشان دادن تنوع مللي كه شاهنشاهي را تشكيل مي‌دادند.» به عقيده پروفسور پوپ، تخت جمشيد دل‌انگيزترين ويرانه دنياي كهن است.
«اين بنا كه به فرمان داريوش آغاز شد و پس از 150 سال ساختمان آن به پايان نرسيد، شامل چندين كاخ و عبادتگاه بزرگ است كه روي صفه‌اي عظيم به مساحت قريب دو كيلومتر مربع قرار گرفته و ديوارهاي صفه كه گاهي در سنگ تراشيده و گاهي بنايي شده است شامل خرسنگهايي به وزن 25 تن نيز هست. يكي از معابد، كه تالار صد ستون خوانده مي‌شود به آساني گنجايش ده‌هزار نفر را دارد.
ستونهاي «آپاداناي خشايارشا» كه داراي 20 متر بلندي است و در كمال زيبايي تراشيده شده و هرچه بالاتر مي‌رود باريكتر مي‌شود، داراي چنان ظرافتي است كه پيش از آن در دنياي باستان مانندش نبوده است. سرستونها از يك جفت گاو
ص: 504
نر تشكيل مي‌شد كه پشت به‌هم داده بودند و شه‌تيرهاي طاق ميان آنها قرار داشت. پيكرسازيهاي بزرگ باشكوه و سادگي و آراستگي خطوط اصلي ساختمان و تزيينات داخلي، به هيچ‌وجه از تأثير زنده اين حيوانات درشت‌پيكر نمي‌كاست.
ساختن كله شير، كه شايد هزار سال پيش از اين در آذربايجان آغاز شده بود در دوره هخامنشي خاصه در فن سنگتراشي به كمال رسيد ... تخت جمشيد هيچگاه مقر سلطنتي دايمي نبود. غرض اصلي از اين ساختمان آن بود كه مركز معنوي و سياسي كشور و كاخ عظيم و باشكوهي براي مراسم نوروز باشد. در اين مراسم نمايندگان ملتهاي تابع گرد مي‌آمدند و ارمغان مي‌آوردند ... نقشها همه از روي نمونه واحدي ساخته و مكرر شده است. پيكرساز آزادي محدود در ابداع داشته- است. وظيفه او آن بود كه مجلس را، چنانكه مقامات عالي تصور و مقرر كرده‌اند، با مهارتي دقيق بسازد. «249»
تخت جمشيد، پلكان آپادانه
گيرشمن در تأييد اين عقيده مي‌نويسد:
«هنر مزبور هنري است در خدمت قدرت و مافوق همه، هنر تزييني به‌شمار مي‌رود.
در تعقيب اين هدف، هنرمندان عصر در نقاشي حيوانات تفوق يافتند. سبك تزييناتي كه در عهد داريوش به كار رفته، داراي مشخصات ذيل است: صراحت، تعادل، و قدرت استحكام كه بر روي سنگ سجيه حقيقي عهد خود را تعبير مي‌كند.» «250»
ايرانيان از هنر پيكرتراشي يوناني الهام گرفته‌اند. ظاهرا خشايارشا بعضي از مجسمه‌هاي زيباي يونان را به سرزمين ايران منتقل كرد. پلوتارك مي‌نويسد: «سربازان اسكندر پس‌ازآنكه به پايتخت دست يافتند، مجسمه بزرگ خشايارشا را سرنگون كردند.» از اين خبر و قرايني كه در دست است، مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه در ايران آن عصر هنر مجسمه‌سازي
______________________________
(249). شاهكارهاي هنر ايران، پيشين، ص 22.
(250). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 250.
ص: 505
كلاردشت، جام زر (موزه تهران)
وجود داشته است ولي بدون شك از جهت ظرافت و دلنشيني با مجسمه‌سازي يوناني قابل قياس نبوده است.

آثار هنري در عهد هخامنشيان‌

چنانكه گفتيم آثار هنري و معماريهاي عهد هخامنشي تنها مولود فكر و محصول نبوغ هنري ايرانيان نيست بلكه در اين كارها كليه ملل متمدن خاورميانه؛ بخصوص مصريان بابليان و يونانيان سهمي بسزا داشته‌اند. «و. و. بارتولد» مستشرق و دانشمند روسي در سال 1926 بمناسبت تعريف و تمجيد بيش از حد ايرانيها از دوران هخامنشي چنين نوشت: «بسيار اشتباه‌آميز خواهد بود اگر كه آثار دوران هخامنشي را تنها به ملت ايران منتسب نماييم و در آنها پيدايش ايده‌آل ملي ايران را ببينيم ... آثار باعظمتي كه در آنها تجسم انديشه و ايده‌آل ايراني را ديده‌اند ... كار دستهاي ايراني نبود بلكه كار خارجياني ازجمله نقاشان يوناني بود كه در خدمت ايران بودند.» «251»
م. م. دياكونف شرقشناس و متخصص در تاريخ ايران باستان نشان مي‌دهد كه گرچه منطقه فارس مركز حكومت هخامنشيان بود ولي مراكز اقتصادي و فرهنگي اين حكومت، عيلام، ماد و بين النهرين بوده است. بنا به عقيده و. و. بارتولد و م. م. دياكونف اين نظر مورد تأييد قرار مي‌گيرد كه هنر هخامنشي «با دستهاي نمايندگان ملتهاي مختلف به وجود آمده و ايرانيها در آن نقش كمتري داشته‌اند. در اين هنر بدون شك همراه با عناصر ايراني عنصر مصري و يوناني را نيز مي‌توان يافت.» «252»
شادروان اقبال آشتياني ضمن گفتگو از تمدن هخامنشي با قبول اين امر كه تمدن
______________________________
(251). و. و. بارتولد، بررسي تاريخي، تاشكند، 1926، ترجمه ابو الفضل آزموده، ص 17 و 18.
(252). م. م. دياكونف، مختصري درباره تاريخ ايران باستان، ص 287.
ص: 506
ايالات شاهنشاهي پارس در عهد داريوش
ص: 507
هخامنشي پديده‌هاي خوب و عناصر عالي فرهنگها و تمدنهاي مختلف را جذب كرده است، به حكم تعصب ملي و علاقه فراواني كه به فرهنگ و تمدن ايراني داشت تمدن و فرهنگ ايران باستان را از ديگر ملل ممتاز و مستقل مي‌شمارد.» «253»

مواد اصلي ساختمانها

پروفسور هرتسفلد در كتاب تخت جمشيد اثر «اشميت» مي‌نويسد:
«بيشتر بناهاي عظيم عهد هخامنشي از تخته‌سنگهاي بزرگي بدون ملاط ساخته شده بود كه بوسيله سيمهاي فلزي به‌هم پيوسته و سطوح جانبي آنها به وضعي شگفت‌آور حجاري شده و داراي دوره صاف و كمي برآمده است.» «254» ولي بناهاي آن دوران را با آجر و خشت مي‌ساختند. هرتسفلد ضمن توصيف حرمسراي خشايارشا مي‌نويسد:
همه ديوارهاي اقامتگاه كاركنان حرمسرا از خشت خام به ابعاد معمولي (درازي هرضلع 33 تا 34 سانتيمتر و ضخامت آنها تا 13 سانتيمتر) و ملاط گل ساخته شده است ... ديوارها با پوشش معمولي كاهگل به ضخامت 3 تا 5 سانتيمتر اندوده شده و روي آن گچ خاكستري سبز رنگ به ضخامت 5 ميليمتر از همان نوع كه در تمام ديوارهاي معمولي خزانه ديده مي‌شود، كشيده‌اند.
در جاي ديگر مي‌نويسد:
ديوارها معمولا از خشت است و هرضلع خشتها در حدود 33 سانتيمتر و در نصب آنها ملاط گل به كار رفته. روي ديوار با اندود گچ و خاك بين سه تا 5 ميليمتر پوشيده شده است و پوشش نهايي با گچ خاكستري متمايل به سبز است. بطور كلي مواد ساختمان آن دوران عبارت بود از سنگ، آجر، خشت، گچ، قير معدني و آهك. «255»

كشفيات جديد مربوط به دوران قبل از هخامنشي‌

«مطالعات مداوم باستان‌شناسان در نقاط مختلف ايران هرروز اسرار تازه‌اي از هنر باستاني ايران آشكار مي‌سازد. در نتيجه تحقيقات و كاوشهايي كه بطور منظم در نقاط مختلف به عمل آمده است، در طي سي سال اخير در نقاط مختلف ايران ازجمله در لرستان، كرمانشاهان، سقز، كلاردشت، گرگان و تپه تاريخي حسنلو و هرسين و الشتر و خرم‌آباد جمعي از كشاورزان ضمن فعاليتهاي روزانه خود، در قبور و گودالها به اشياء مختلف و متنوع مفرغي و آهني برخورده و آنها را جمع‌آوري و به اشخاص فروخته‌اند و امروز اكثر آنها زينت- بخش موزه‌هاي اروپا و امريكاست. درميان اشياء مختلفي كه به دست آمده است شمشيرهاي آهني، قبضه خنجر مفرغي، كلنگ برنزي و سنجاقهاي برنزي و انواع ظروف سفالين ارزش هنري دارد و كارشناسان پيدايش آنها را تا دو هزار سال ق. م. حدس مي‌زنند. علاوه بر اشياء
______________________________
(253). نگاه كنيد به كليات تاريخ تمدن جديد، ص 23 (به نقل از: 7 مقاله از ايرانشناسان شوروي، ترجمه ابو الفضل آزموده، ص 262 و 163.)
(254 و 255). اشميت، تخت جمشيد، ترجمه عبد الله فريار و ديگران، ص 56 و 252.
ص: 508
زرين و سيمين كه در سقز و مناطق جنوبي درياچه اروميه كشف شده در ناحيه كلاردشت در سال 1318 ه. ش. حين ساختن قصر ييلاقي تعدادي ظروف زرين و مقداري مفرغ‌آلات و ظروف سفالين به دست آمده است. در تپه تاريخي حسنلو واقع در 85 كيلومتري جنوب رضائيه اشياء فلزي و سفالي گوناگوني كشف شده. همچنين در گورستان خوروين در 80 كيلومتري شمال‌شرقي تهران و در ناحيه گنج‌تپه از گور مردگان مقدار زيادي ظروف مختلف الشكل سفالين و اشياء برنزي به دست آمده است. ظروف سفالين را با دست مي‌ساختند و روي آن نقوش و خطوطي پديد مي- آوردند. اين ظروف به اشكال مختلف نظير كوزه، قوري، نعلبكي، انواع كاسه، ظروف ساغري، ظروف كروي (ديگ) ساخته شده است.
درميان اشياء مكشوفه فلزي، اسلحه، اثاثه فلزي و زيورآلات جلب نظر مي‌كند. غير از انواع مختلف خنجر و پيكان و تبر، تعدادي ظروف فلزي، نظير چراغهاي فلزي سه‌پايه، چنگالها، چمچه‌ها، انبرهاي برنزي و زيورآلات و اشياء تجملي نظير گردنبند، سنجاق زلف، حلقه‌هاي انگشتر، گوشواره و دستبندهاي برنزي و سوزنها و آويزهاي طلا ديده مي‌شود كه مي‌توان آنها را از بسياري جهات با آثار مكشوفه از تپه سيلك و تپه گيان و تپه حسنلوي سلدوز و حفاريهاي طالش و كلاردشت مازندران و شوش و تخت جمشيد مقايسه نمود.» «256»
لرستان، شي‌ء نذري مفرغي
بطور كلي ظروف و اشياء مختلفي كه در طي اكتشافات سالهاي اخير به دست آمده از لحاظ ارزش هنري يكسان نيستند. به عقيده كارشناسان، ظروف لعابي از عهد هخامنشي در ايران رواج كامل يافته است. در نتيجه كشفياتي كه در ناحيه حسنلو به عمل آمده، ظروف و آلات و ادوات گلي و فلزي متعددي كه ظاهرا قدمت آنها تا دو هزار سال ق. م. مي‌رسد، و اطلاعات جديدي از طرز تدفين اموات، به دست آمده است.
دفن اطفال شيرخوار و كودكاني كه قوه تميز نداشتند به اين ترتيب بود كه اجساد آنان را در كوزه‌هاي بزرگي به شكل خمره قرار مي‌دادند و با يك قطعه سفال مسطح و مدور در آن را مسدود مي‌كردند، سپس خمره را در خاك دفن مي‌كردند.
همدان؟ طلاي‌كار شد
اطفالي كه به سن رشد رسيده بودند و نيز كساني را كه از جهت رشد كامل بودند، رو به آفتاب و به پهلوي چپ و راست در قبر مي‌گذاشتند و برحسب موقعيت و اهميت آنها تعدادي ظروف سفالي محتوي غذا و اشياء مفرغي و آهني از قبيل دستبند و انگشتر و غيره به همان وضعي كه در زنده بودن از آنها استفاده مي‌كردند در قبر مي‌نهادند، و گاه حيوان مورد علاقه
______________________________
(256). گزارشهاي باستان‌شناسي، مجلد چهارم، (مطالعات و اندنبرگ)، (به اختصار).
ص: 509
را خفه كرده در قبر مي‌گذاشتند. بعضي حفاريها نشان مي‌دهد كه مردگان را با لباس دفن مي‌كردند و اين حقيقت علاوه بر تاروپود پارچه‌ها از وجود دكمه‌هاي طلا و مفرغ كه در فواصل معين روي اسكلت مرده كشف شده، آشكار مي‌گردد.
پس‌ازآنكه مرده را در طبقات محكم زمين دفن مي‌كردند روي آن را شفته مي‌ريختند كه ضخامت آن برحسب اهميت اشيائي كه با او دفن مي‌كردند كم يا زياد بود، و مرادشان از اين عمل جلوگيري از دستبرد احتمالي دزدان بود.
در قبري كه به سال 1326 ه. ش. به كشف آن توفيق يافتند علاوه بر مقداري اسكلت حيوانات، تعدادي پيشاني‌بند طلا، گردن‌بند، مهره‌هاي مدور طلا، دستبند، انگشتر مفرغ و يك عدد گرز مفرغي و مقداري اشياء ديگر يافته‌اند. اين مراسم چنانكه كشفيات باستانشناسان نشان مي‌دهد در بين بسياري از ملل باستاني معمول بوده است و از بعضي جهات با گفته‌هاي هرودت تطبيق مي‌كند.
هرودت در كتاب چهار، بند 29، طرز تدفين پادشاهان سكايي را اينطور بيان مي‌كند:
شكم پادشاهي را كه فوت نموده بود باز كردند و از ادويه معطر پركردند. بعد بدن او را موم گرفتند ... سپس جسد را در مقبره پادشاهان سكايي دفن كردند و يكي از زنان غير عقدي پادشاه را با شربت‌دار و آشپز و مهتر و خدمه نزديك و پيك مخصوص او خفه كرده با او دفن مي‌نمايند. پس از آن اسبها و نخستين زاده‌هاي حشم او را كشته با طلاآلات پادشاه دفن و تپه‌اي از خاك روي قبر مي‌سازند ...»

اشياء فلزي‌

اشياء فلزي كه در ناحيه حسنلو كشف گرديده از لحاظ ساخت و اسلوب بمراتب از مصنوعات مفرغي مكشوفه در لرستان و كردستان و كرمانشاهان جالبتر است. ازجمله آثار فلزي اين ناحيه مجسمه‌هاي كوچك مفرغي، مجسمه شير نشسته با دنباله آهني و مجسمه‌هايي از حيوان خيالي و مجسمه اسب بالدار و سه‌پايه‌هاي آهني و مفرغي و دستبند و النگوهاي مفرغي و خنجر و كارد مفرغي و گوشواره و گردنبند و پيشاني‌بند طلايي و اشياء ديگر جلب‌نظر مي‌كند. علاوه‌براين از بين اشياء مكشوفه، دكمه‌هاي مختلف استخواني و مهره‌هاي سنگي، مينايي و شيشه‌اي قابل توجه است.

آثار عهد هخامنشي در دوره پازيريك‌

دانشمند روسي ا. رودنكو در سال 1303 ه. ش. ضمن مطالعاتي كه در دره «پازيريك» (واقع در 79 كيلومتري مرز مغولستان خارجي) به عمل مي‌آورد، از تپه‌هاي سنگي مصنوعي به محل قبر شاهان و بزرگان سكايي پي‌برد. ضمن حفاريهايي كه در سال 1308 صورت گرفت مقدار زيادي از آثار صنعتي ايران كشف گرديد كه درميان آنها فرش يكپارچه بسيار ظريف از نوع قاليچه به طول دو متر و عرض 83/ 1 متر و كلفتي 2 ميليمتر وجود داشت و بطوري كه در عكس فرش مزبور مشاهده مي‌شود، بجز يك قسمت مختصر، بقيه فرش سالم مانده. پيدايش آن نه تنها مهمترين ثمر كاوشهاي پازيريك است بلكه در دنياي باستانشناسي و بالاخص از لحاظ تاريخ صنعت فرش‌بافي ايران، در درجه اول اهميت به‌شمار مي‌رود ... يكي از مهمترين مطالب
ص: 510
قابل توجه درباره كشفيات پازيريك چگونگي حفظ آثار موجود در قبرهاي آنجا بر اثر يخبندان دايم است ... دانشمند روسي چنين مي‌نگارد:
عوامل موافق يعني آب‌وهوا و وضع ساختمانهاي گورگانهاي بزرگ و انباشتن سنگ بر روي آنها باعث گرديد كه كمي بعد از دفن اجساد، يخبندان درون گورگانها را فراگيرد و در نتيجه نه فقط اشياء فلزي يا شاخي خوب محفوظ مي‌ماند بلكه اشياء چوبي و چرمي و پوست و حتي پارچه هم باقي مانده است. و همچنين نه تنها اسكلت اجساد به جا مانده بلكه كالبد انساني و اسبهايي كه دفن كرده بودند عينا حفظ شده است.
«مجموعا در پنج مقبره بزرگ (گورگان) توانسته‌اند چهار بدن موميايي، سه اسكلت، بيست كالبد انسان، 34 اسكلت اسب و همچنين وسايل پوشاك و تزيينات و پارچه‌هاي مختلف، لوازم خانه، اسباب هنري و مذهبي و لوازم مربوط به زين و برگ اسب را مورد بررسي قرار دهند.
جمعي از محققين علت انجماد دايمي يخ را در داخل قبور ناشي از سرقت دزدان مي‌دانند و مي‌گويند كه چون دزدان به فاصله كمي بعد از دفن اجساد براي سرقت اشياء سقف مقبره‌ها را بريده و اتصال و پيوستگي چوبهاي سقف و ديوارها را از بين برده‌اند، شكافها و حفره‌هايي در گورگانها پيدا شد و طولي نكشيد كه اين حفره‌ها از آب پرشد و يخ بست و مدت 2400 سال آثار مدفون در دل چنين يخهايي محفوظ ماند.» «257»
«در گورگانهاي بزرگ اجساد مردگان درون تابوتهاي چوبي قرارگرفته سر آنها به سمت مشرق بود. تمام پيكرها آغشته به مواد عطري بود ... فقط اجساد گورگانهاي شماره 2 و 5 موميايي شده بود. تابوتهاي گورگانهاي شماره 1 و 2 با نقوش چرمي به شكل خروس و گوزن تزيين يافته بود. بدنه دروني اتاقهاي چوبي محل قبر با نمد پوشيده شده بود. از جمله اين نمدها نمد سفيدي بود كه روي آن نقش شير با بدن انسان و اشكال مرغان گوناگون قرار داشت. نمد مزبور با ميخهاي كوچك به ديوار متصل بود كه دزدان آن را كنده و برده‌اند و قطعاتي از آن باقي مانده است. به عقيده دو دانشمند انگليسي «بارنت» و «واتسون»:
تنوع و تعداد اشياء مكشوفه مطالب بسيار جالب توجهي از تمدن و تاريخ عهد كهن را روشن مي‌سازد كه با قبور سلطنتي در چين و خاور نزديك قابل قياس بوده و ارتباط دارد. كيفيت دفن مي‌رساند كه در پازيريك هم عقيده معمولي كلي عهد قديم مبني بر بازگشت مجدد زندگي مادي رواج داشته است. درون اتاقهاي آرامگاه، در اطراف تابوتهاي چوبي كه ميان هريك از آنها مرد و زن دفن شده بودند، اثاثه شخصي از هرنوع پيدا شده است؛ از قبيل اغذيه در بشقابهاي چوبين. گاهي هم اغذيه را بر روي ميزهاي چوبي مي‌گذارده‌اند كه پايه‌هاي ميزها را به شكل شير تراشيده بودند. لباسها و لوازم زين‌وبرگ اسبان كه مزين به تصاوير عالي و شگفت‌آور حيوانات و نمونه‌هايي از اشكال شبيه گل زنبق و برگ خرما بود. بالش، اسلحه و در برخي قبور دهل به دست آمده است. در گورگان دومي، آلت موسيقي شبيه چنگ آشوريان به دست آمده
______________________________
(257). اين قسمت از گزارشهاي باستان‌شناسي ايران، مجلد سوم، ص 31 به بعد، خلاصه شده است.
ص: 511
است. علاوه بر آنچه ذكر شد آقاي رودنكو، در كتاب سابق الذكر خود از كشف اشياء ديگري هم در قبر پازيريك صحبت مي‌دارد؛ از قبيل ميزهاي كوچك، بالش چوبي، چاقوي آهني، دو جلد چاقوي چوبي، يك چكش از شاخ گوزن، آيينه با جلد پوست ببر، كيسه‌هاي كوچك چرمي، نظر قرباني، ظرف گلي، سوزني قرمز پشمي بسيار ظريف ...» «258»

صنايع ملي در عهد هخامنشي‌

در دوره هخامنشيان، مادام كه سلاطين و زمامداران در سراشيبي فساد و خودپرستي سقوط نكرده بودند، وضع صنعت و تجارت تا حدي رضايت‌بخش بود و كشورگشاييهاي كورش و داريوش و آشنايي ايرانيان با ملل متمدن و پيشرفته شرق نزديك موجب ترقي فنون و صنايع گرديد. و ظاهرا در ايران از هزاره دوم قبل از ميلاد، يعني قبل از روي كار آمدن حكومت هخامنشي، از طلا و نقره و مس و مفرغ استفاده مي‌كردند و انواع سلاحها و وسايل ديگر از قبيل سپر، جوشن، ساقبند، خود، شمشير، غلاف شمشير، نيزه، خنجر، زره اسب، تبر، مته‌هاي قلعه‌كوب و غيره به دست هنرمندان ساخته مي‌شد. سپر را از آهن و مفرغ و گاهي از چوب ولي شمشير و نيزه و تبر را بيشتر از مفرغ مي‌ساختند. بطوري كه از مفاد لوحه گلي شماره 52 تخت جمشيد برمي‌آيد، منطقه «نيريز» يكي از مراكز مهم زره‌سازي در دوره خشايارشا بوده و در لوحه مذكور حقوق 12 كارگر مرد، 18 پسربچه و 14 نفر زن و 11 دختر كه مشغول خدمت بوده‌اند، ذكر شده است.
گيرشمن و «كنتنو» ضمن گزارشي كه از حفاريهاي شوش منتشر كرده‌اند، مي‌نويسند بيشتر اشياء مكشوفه افزار و آلاتي از قبيل كلنگ، داس، خيش، تبر، اره، مالبند اسب، دهنه، نعل و غيره بوده كه از مفرغ ساخته مي‌شد. نعل اسب را از مس و گاهي از پوستين و موي اسب مي‌ساختند. نعل اسب به صورت امروزي از قرن دوم يا قرن اول قبل از ميلاد ساخته شده است.
اشياء زينتي از قبيل دست‌بند، انگشتر، سينه‌ريز، سنجاق گوشواره، بازوبند، و مجسمه‌هاي طلايي و نقره مورد استفاده مردان و زنان آن دوره قرارمي‌گرفته. صنعت جواهرسازي و سوار كردن سنگهاي گرانبها روي فلزات معمول بود. علاوه بر آنچه گفتيم از ظروف فلزي از قبيل كاسه، بشقاب، فنجان، روغندان، جام، گلدان و غيره استفاده مي‌كردند. طبقات ممتاز از ظروف طلا و نقره و تهيدستان از ظروف سفالين بهره‌مند مي‌شدند. طبق نظريه دكتر گيرشمن، در املاك بزرگ رعاياي كارگر مصنوعاتي نظير كفش، نيمتنه، شلوار و لباس و اثاثه خانه براي خود و ديگر كشاورزان تهيه مي‌كردند. علاوه بر فعاليتهاي صنعتي محدودي كه در عهد هخامنشيان در دهات صورت مي‌گرفت، در شهرها فعاليتهاي صنعتي وسعت گرفته بود.

معادن‌

مهندس زاوش مي‌نويسد:
ايرانيان از ديرباز براي بهره‌برداري از معادن به حفر چاه و تونل و و گالري مي‌پرداختند و قسمتهاي كم استقامت را به كمك چوب‌بست آماده كار
______________________________
(258). همان، ص 383، 46، 45 (به اختصار).
ص: 512
مي‌كردند. براي روشن كردن معادن از پيه‌سوز و چراغهاي روغني استفاده مي‌شد.
در ايران سنگ مس قبل از سنگهاي ديگر مورد استفاده قرارگرفته است. طبق نظر محققين، استفاده از مس بوسيله چكش‌كاري مس ناتيف، اوايل هزاره پنجم ق. م.
شروع گرديد و از اوايل هزاره چهارم مس ناتيف را ذوب كرده‌اند. تهيه آلياژهاي مس در نيمه دوم هزاره سوم حدود 2400 ق. م. شروع گرديده است. قديميترين اين كوره‌ها به نظر متخصصين، كوره «تل ابليس» در حوالي «بردسير» كرمان و دومي «تل آتشي» نزديك بم است. ذوب سنگهاي سرب در هزاره سوم و شايد كمي قبل از آن در ايران شروع شده است. سرب در ايران زودتر از قلع شناخته- شده است و قسمتي از مفرغهاي به دست آمده داراي مقداري سرب و نيكل است.
ذوب سنگهاي آهن در ايران در هزاره اول قبل از ميلاد شروع شده و به احتمال قوي اولين‌بار كوره‌هاي ذوب در «دلفارد» نزديك جيرفت شروع به كار نموده است. صاحبان معادن اكثرا برده‌داران و يا رؤساي قبايل بودند و بردگان و اسرا در شرايطي دشوار و طاقت‌فرسا براي آنها كار مي‌كردند. كارهاي سبكتر بوسيله بچه‌ها انجام مي‌شد و آنها سنگهاي استخراج شده را بوسيله زنبيلهايي كه از الياف و برگ خرما درست شده بود از زمين به بالا مي‌آوردند. «259»

پارچه‌بافي در عهد باستان‌

«... پيدايش دوكهاي نخريسي سنگي و سفالي در بسياري از تپه‌هاي ماقبل تاريخ نقاط مختلف ايران نمايشگر آگاهي مردم به فن ريسندگي و بافندگي است. يك ميله مسي در «تپه حصار» دامغان مربوط به حدود سه هزار سال پيش از ميلاد پيدا شده كه كاوشگران آن تپه، آن را ميله مخصوص ريسندگي دانسته‌اند كه با آن نخهاي نازك را مي‌تابيدند. آرياها نيز كه در خلال هزاره دوم پيش از ميلاد به اين سرزمين آمدند و متوطن شدند خود از هنر پارچه‌بافي و قالي‌بافي اطلاع داشتند و كثرت دامهايشان بالطبع مواد اوليه كافي و خوب را براي اين منظور فراهم ساخته بود.
در دوره هخامنشيان در رشته قالي‌بافي و پارچه‌بافي ايرانيان پيشرفت كردند. به قول گزنفون «پارسيها در لباس و تجمل و شكوه از ماديها پيروي كرده و قاليهاي آنها را به كار مي‌بردند.» «260» كاوش باستانشناسان شوروي در تپه پازيريك نشان داد كه بافندگي و قالي‌بافي در عهد هخامنشي رو به پيشرفت بود. و اين فن در دوره پانصد ساله حكومت اشكاني همچنان به حيات خود ادامه مي‌داد. «پلين» تاريخنويس رومي مي‌نويسد: «قاليچه‌هاي ايران از رنگهاي مختلف به بهاي گزاف فروخته مي‌شد و زينت‌بخش كاخهاي روم بوده است.» «261»
______________________________
(259). تلخيص از: مهندس زاوش، معدن‌كاري و كان‌شناسي در ايران، نشريه كانون مهندسين سال 24، شماره 38 ص 44 به بعد.
(260). علي سامي، «بافندگي و بافته‌هاي ايران»، مجله بررسيهاي تاريخي، ص 2 به بعد.
(261). ايران باستان، ص 2698.
ص: 513
اسناد و مدارك فراوان تاريخي نشان مي‌دهد كه در ايران از دوره ماديها به بعد صنعت نساجي وجود داشته است. گزنفون در كتاب تربيت كورش مي‌نويسد: «پارسيها در لباس و تجمل و شكوه از ماديها پيروي كرده‌اند.»
لباس پارسيها و سربازان در حجاريهاي تخت جمشيد و شواهد فراواني كه مورخان يوناني در اختيار ما گذاشته‌اند، حكايت از توجه طبقات مرفه به لباس، در دوره هخامنشيان دارد. هرودت در قرن پنجم ق. م. از علاقه و توجه ماديها به انواع لباس و تزيينات سخن مي‌گويد: «آريان» مورخ قرن دوم مي‌نويسد: «بستر كورش از زر ناب است، به اضافه تابوتي زرين دارد. آرامگاه پوشيده از پارچه‌هاي گرانبهاي ساخت بابل و قاليهاي ظريف ارغواني است. شنل شاهنشاه و البسه ديگر رنگارنگ و ساخت ماد بوده است.»
گفته‌هاي پلوتارك و گزنفون و ديگران جملگي از لباسهاي مجلل و زيباي سلاطين هخامنشي حكايت مي‌كند. متأسفانه از لباس و پوشاك طبقات متوسط و محروم جامعه ايراني در آن دوران اطلاعي نداريم.
مواد اوليه صنعت نساجي غير از الياف كتان و پنبه، پشم گوسفند و شتر و موي بز بود. بعضي از مورخين با توجه به قطعه فرشي كه اخيرا در پازيريك به دست آمده است، حدس مي‌زنند كه قالي براي نخستين‌بار در ايران و بين النهرين بافته شده است.
از صنايع چوبي در دوره هخامنشي اطلاع زيادي در دست نيست. بنا به گفته مورخان، علاوه بر كشتي و سورتمه و ارابه و منجنيق و قلعه‌كوب، كه قسمت اعظم آن از چوب بود، سقف ساختمان كاخهاي هخامنشي و در و پنجره قصور و عمارات نيز از چوب بود.
درها روي پاشنه‌هاي سنگي حركت مي‌كرد و بطوري كه از ترجمه لوحه‌هاي گلي شماره 20 و 24 و 26 تخت جمشيد برمي‌آيد در آن دوره كارهاي هنري روي چوب، نظير منبت‌كاري معمول بوده است.
از عاج و استخوان و شاخ حيوانات اشيايي از قبيل دگمه، جعبه، گيلاس مشروب‌خوري و غيره مي‌ساختند. پروفسور پوپ در كتاب شاهكارهاي هنر ايران مي‌نويسد: «حكاكي روي عاج ازجمله صنايع اين عهد بوده و استوانه‌اي از عاج كه روي آن حكاكي شده به دست آمده است كه بسيار زيباست.»
«در مورد صنايع فلزكاري، استخراج معادن و ذوب فلزات، ايران در دوره هخامنشي و قبل از آن از نظر تكنولوژي كشوري پيشرفته بود و كيفيت اين كالاها در ايران نسبت به كالاهاي مشابه ساخت كشورهاي ديگر مرغوبتر بوده است. تئودور ورتيم «262» معتقد است، مس را اهالي سيلك قبل از مصريان ساخته‌اند.» «263» بطور كلي بايد قبول كرد كه هنر و صنعت دوران هخامنشي از نفوذ تمدنهاي مصر، بابل، آشور، كلده، اورارتو، ماد، عيلام، يونان متأثر بوده و قسمت زيادي از كارهاي هنري و صنعتي تحت نفوذ اين تمدنها قرار گرفته است ولي
______________________________
(262).T .Wertime
(263). مهندس زاوش، «نگاهي به تاريخ صنايع ايران»، (مقاله)، در مجله اطاق صنايع، شماره 22، ص 103.
ص: 514
چيزي كه همه متفق القولند اين است كه ايرانيان تقليد صرف نكرده‌اند، بلكه بنا به ذوق و سليقه ايراني خود، تغييراتي در اصل داده و اغلب زيباتر و ظريفتر ساخته‌اند.
درباره ميزان توليدات صنعتي و معدني و تعداد كارگراني كه در صنعت به كار اشتغال داشتند، اطلاعات كافي نداريم. «اگر در جامعه‌اي طبقه صنعتگر را يك طبقه مشخص در كادر طبقات اجتماعي شناخته باشند تا حدودي مي‌توان احتمال داد كه اولا تعداد افراد وابسته به اين طبقه قابل ملاحظه بوده و در نتيجه توليدات صنعتي نقش بي‌اهميتي در اقتصاد آن جامعه نداشته است.» «264»

اخلاق و عادات و رسوم مردم در عهد هخامنشيان‌

اشاره

تاريخ اجتماعي ايران ج‌1 514 تغييرپذيري اخلاقيات ..... ص : 514

تغييرپذيري اخلاقيات‌

اخلاق و عادات و رسوم و مذهب و ديگر پديده‌هاي فكري انسان در طول تاريخ، همواره در تغيير و تحول بوده است. به قول ويل دورانت:
... هر عمل كه از لحاظ اخلاق زشت محسوب مي‌شود، روزي در ميدان تنازع بقا عنوان فضيلت داشته و آن روز كه اوضاع و احوالي كه آن را موجب مي‌شده از بين‌رفته، اين فضيلت هم عنوان رذيلت پيدا كرده است ... يكي از هدفهاي اساسي قانونگزاري اخلاقي آن است كه تمايلات طبيعي بشر را كه تغييرناپذير يا تقريبا تغييرناپذير است با احتياجات زندگي اجتماعي كه دايما در تغيير است متناسب و هماهنگ سازد ... بطور كلي بايد گفت كه بيشرافتي و خيانت با مدنيت متولد مي‌شود؛ چه در اين هنگام است كه تردستي و چابكي مورد ستايش قرار مي‌گيرد و چيزهاي دزديدني فراوان مي‌شود و تعليم و تربيت نيروهاي عقلي را به راههاي خوب و بد مسلط مي‌سازد. در همان حين كه مالكيت، ميان ملل ابتدايي پيش مي‌رفت، دزدي و دروغ نيز پابه‌پا همراه آن بود. «265»
هرودت پدر تاريخ در حدود پانصد سال قبل از ميلاد در اثر گرانقدر خود به نمونه‌هايي از عادات و رسوم بشر در عهد كهن اشاره مي‌كند و ازجمله مي‌نويسد: «اگر تمام مردم را آزاد گذارند و از آنها بخواهند كه پس از دقت بهترين قوانين را انتخاب كنند، هركس قوانين قوم خود را انتخاب مي‌كند. تا اين اندازه هركس اطمينان دارد كه قوانين كشور او بهترين قوانين است ...» براي تشخيص اينكه اينگونه احساسات نسبت به عادات و رسوم شخصي، تا چه‌اندازه در وجود مردمان ريشه‌دار است موارد زيادي را مي‌توان شمرد، يكي از اين موارد كثير چنين است:
داريوش در زمان سلطنت خود، روزي اطرافيان يوناني خود را به حضور طلبيد و از آنها
______________________________
(264). مهندس زاوش (مقاله)، مجله اطاق صنايع، شماره 21، ص 54.
(265). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 380 به بعد.
ص: 515
پرسيد كه به چه قيمتي حاضرند پدر خود را پس از مرگ تناول كنند، آنها به اعتراض پاسخ دادند به هيچ قيمتي حاضر به انجام اين عمل نمي‌باشند. پس داريوش هندوهايي را كه «گاتي» نام دارند و رسم آنها چنين است كه پدر و مادر خود را مي‌خورند، به حضور طلبيد و از آنها پرسيد كه به چه قيمتي حاضرند جسد پدر خود را در آتش افكنند، هندوها از تعجب فريادي از حلقوم خارج كردند و مصرا از او خواستند كه سخن كفرآميز نگويد. «266»
قبل از آنكه از خصوصيات اخلاقي ايرانيان سخن گوييم نظري اجمالي به وضع اخلاقي و اجتماعي ديگر ملل مي‌افكنيم:
هرودت در جلد پنجم و ششم تاريخ خود از اهالي «تراكيه» و آداب‌ورسوم آنها صحبت مي‌كند و مي‌گويد آداب‌ورسوم «تروسها» بجز در موضوع تولد و مرگ با آداب‌ورسوم ديگر مردمان تراكي يكي است.
... وقتي طفلي به دنيا مي‌آيد پدر و مادر و بستگان اين مخلوق كوچك، گرداگرد او مي‌نشينند و براي ناملايماتي كه ازاين‌پس طفل بايد بمحض تولد متحمل گردد، زاري مي‌كنند و تمام دردها و رنجهاي انساني را براي او برمي‌شمارند.
آنان مردگان خود را با شادي و شعف به خاك مي‌سپارند و عقيده دارند كه آنها از چنگال مصائب نجات يافته‌اند و با سعادت و كاميابي مطلق قرين گرديده‌اند.
اما خصوصيات مردماني كه در شمال «كرستوني» سكونت دارند، چنين است كه شرح مي‌دهم: هريك از مردمان اين اقوام چند زن انتخاب مي‌كنند. وقتي يكي از اين مردان بميرد، بين زنان او براي تعيين آنكس كه از همه بيشتر محبوب مرده بوده مشاجره شديدي آغاز مي‌شود و دوستان آنان با شور و اشتياق فراوان در اين بحث شركت مي‌كنند. سرانجام آنكس را كه بين آنان به اين عنوان افتخار يابد بر روي قبر شوهر مي‌برند و در آنجا، درحالي‌كه مردان و زنان از هرسو به او تبريك مي‌گويند او را به دست آنكس كه از همه به او نزديكتر است به قتل مي‌رسانند، جسد او را در كنار جسد مرد، در همان محل دفن مي‌كنند. زنان ديگر كه خود را مصيبت‌زده مي‌دانند، سخت اندوهگين مي‌شوند ... مراسم دفن مردگان در خانواده‌هاي ثروتمند چنين است كه شرح مي‌دهم: جسد را مدت سه روز در هواي آزاد قرار مي‌دهند، در همان حال انواع و اقسام قربانيها ذبح مي‌كنند و پس از زاري و شيون، ضيافت بزرگي ترتيب مي‌دهند و آنگاه به مراسم دفن مي‌پردازند. اين مراسم گاهي به صورت دفن جسد در خاك است و گاهي به صورت سوزانيدن و جمع‌آوري خاكستر آن. آنگاه تلي از خاك براي مرده برپا مي‌كنند و بازيهاي متنوع ترتيب مي‌دهند كه بهترين جوايز آن پس از انجام يك نبرد
______________________________
(266). تاريخ هرودت، ج 3، پيشين، ص 150.
ص: 516
شگفت‌انگيز اعطاء مي‌شود. چنين است مراسم تشييع و دفن مردگان در تراكيه. «267»
هرودت در تاريخ خود ضمن توصيف خصوصيات اخلاقي «ناسامون» ها مي‌نويسد: «وقتي يكي از مردان ناسامون براي بار اول ازدواج مي‌كند، رسم چنين است كه عروس او در شب اول به نوبت، به تمام ميهمانان نزديك مي‌شود و هريك از ميهمانان، پس‌ازآنكه كام دل از او برگرفت، هديه‌اي را كه با خود از خانه آورده است، تقديم مي‌كند.» «268»
هرودت در جاي ديگر از خصوصيات اخلاقي «ژندان» ها سخن مي‌گويد و مي‌نويسد:
«... زنان آنان با رعايت ترتيب زير، تعدادي حلقه چرم برپا مي‌كنند: هريك از زنان به تعداد مرداني كه با او رابطه دارند حلقه‌اي برپا مي‌افكند. هركس كه حلقه‌هاي بيشتري برپا داشته باشد لايقتر از ديگران است، زيرا محبوب تعداد بيشتري از مردان بوده است.» «269»
همچنين هرودت ضمن گفتگو در پيرامون اخلاقيات افريقاييان صحرانشين درباره قوم «اوس» چنين مي‌نويسد: «زنان بين آنان مشتركند، زيرا آنان ازدواج نمي‌كنند و با زنان مانند حيوانات مقاربت مي‌كنند. هر وقت زني بچه‌اي بزايد، سه ماه بعد از تولد، مردان قبيله را در محلي گرد مي‌آورند و بچه را با آنان روبرو مي‌كنند و به هركس كه شباهت داشته باشد، فرزند او شناخته مي‌شود» «270»
در جاي ديگر مي‌نويسد: «صحراگردان افريقا، به استثناي ناسامونها در موقع دفن مردگان خود همان اعمالي را انجام مي‌دهند كه يونانيان انجام مي‌دهند. ناسامونها مردگان خود را در حال نشسته دفن مي‌كنند و مراقب هستند كه محتضر را در لحظه مرگ بر روي پا بنشانند تا خوابيده به پشت نميرد.» «271» اينها بود نمونه‌هايي از عادات و رسوم كهنترين اقوام در عصر هرودت. از اصول تعليم و تربيت و اخلاق و عادات طبقه متوسط و محروم اجتماع ايراني در عهد باستان اطلاع دقيقي نداريم. بطوري كه از آثار مورخان يوناني استنباط مي‌شود، طبقات ممتاز در سرزمين پارس تحت اصول و آيين خاصي تربيت مي‌شدند. گزنفون مورخ و متفكر يوناني كه در عهد هخامنشيان به ايران سفر كرده است، راجع به روش تعليم و تربيت جوانان در آن دوره چنين مي‌نويسد:
اطفال به مكتب مي‌رفتند تا ادب بياموزند و رؤسا و مراقبينشان اكثر اوقات روز مراقب حال آنان بودند و قضاوت و عدالت را ميان آنها مجري مي‌داشتند، زيرا در بين اطفال نيز مانند اشخاص مسن همان اتهامات دزدي و خدعه و بيحرمتي و حيله و ناسزاگويي و اين قبيل ذمائم اخلاقي وجود دارد، و اگر طفلي مرتكب اين نوع تقصيرات مي‌شد پس از ثبوت جرم، مجازات مي‌شد. ولي اگر كسي بهتان ناروايي به ديگري وارد مي‌ساخت و از عهده اثبات آن برنمي‌آمد، دچار مجازات مي‌شد ... وقتي مي‌ديدند طفلي در برابر احسان از حقشناسي و نگهداشتن حرمت ولينعمت خود سرباز زده است، سخت تنبيه مي‌شد ... بايد توجه داشت كه
______________________________
(267). همان، ج 5 و 6، پيشين، ص 7 و 8.
(268). همان، ج 4، ص 217.
(269). همان، ص 219.
(270 و 271). همان، ص 222 و 228.
ص: 517
حق‌شناسي پيوسته همراه با وقاحت و بيشرمي است ... اطفال را به اعتدال مزاج خو مي‌دادند. علت توجه اطفال به اين خصلت اين بود كه بزرگتران را بدين خصلت متصف مي‌ديدند ... و طاعت و وظيفه‌شناسي منحصر به اطفال نبود، بلكه بزرگتران نيز موظف بودند كه حرمت مهتران خود را نگه‌دارند ... به اطفال آداب غذا خوردن و نوشيدن مي‌آموختند، آنان را به قناعت در مصرف خوراك تشويق مي‌كردند. در واقع بزرگتران نيز بدون اجازه مربيان خود بر سر غذا نمي‌نشستند. علاوه‌براين اطفال مجاز نبودند با مادران خود غذا بخورند، بلكه در خدمت مربيان و در ساعاتي كه مقرر نموده بودند صرف غذا مي‌كردند. اطفال از خانه خود نان و سبزي و همچنين ظرفي براي نوشيدن آب مي‌آوردند. هر وقت تشنه مي‌شدند آب از رودخانه مي‌آشاميدند. علاوه‌براين تيراندازي و پرتاب نيزه اجباري بود. اين بود مجملي درباره آداب و تعاليمي كه اطفال از آغاز كودكي تا سن شانزده‌سالگي مي‌آموختند و از اين سن به بعد وارد جرگه بالغان مي‌شدند. «272»
سپس گزنفون مي‌نويسد:
اطفال پس از سن بلوغ به پاسداري و مراقبت بناهاي دولتي و خدمات عمومي مي‌پرداختند و هرماه چندبار در ركاب شاه حركت مي‌كردند. در اين موقع كمان و تركشي در كمر و شمشيري در غلاف يا خنجري همراه خود داشتند.
علاوه‌براين سپري از ني و دو نيزه با خود برمي‌داشتند كه يكي را پرتاب كنند و ديگري را در صورت ضرورت به دست گيرند. شكار در نظر ايرانيان مكتب جنگ و ميداني براي فراگرفتن فنون حربي است. جوانان را عادت مي‌دهند كه صبح زود از خواب برخيزند، از تحمل سرما و گرما بيمي به خود راه ندهند، به پياده‌روي عادت كنند، در اسب‌سواري ماهر باشند و بر گرده اسب تيراندازي كنند و در پرتاب نيزه در حين تاخت، جلد و چالاك باشند. جوانان چون به عزم شكار رهسپار مي‌شدند دو نوبت غذا با خود برمي‌داشتند. گاه جيره يك روز خود را در ظرف دو روز صرف مي‌كردند تا به پيشامدهاي جنگي خو بگيرند و در صورت ضرورت بردباري و تحمل داشته باشند و برخلاف پارسيها كه خود را به قناعت و تمرينهاي دشوار عادت مي‌دادند، طبقات مرفه و ممتاز در سرزمين ماد، عادت داشتند كه لباس ارغواني و رداي بلندي بر تن بپوشند و گردنبندهاي متعدد بر گردن و دستبندهاي مزين به دست بياويزند. درصورتي‌كه پارسيها ... داراي جامه‌هايي بغايت ساده هستند و در رسوم و آداب صحبت خيلي ساده، و عاري از اين قبيل تجملات مي‌باشند. «273»
استرابون «274» ضمن گفتگو از خصوصيات اجتماعي و اخلاقي پارسيان مي‌گويد:
... پارسيان را شاهاني كه سلطنت‌شان ارثي است اداره مي‌كنند. مجازات
______________________________
(272). كورش‌نامه، پيشين، ص 6 به بعد.
(273). همان، ص 11.
(274).Strabo )36 ق. م. تا 20 ب. م.) جغرافيادان و مورخ يوناني.
ص: 518
عدم اطاعت اين است كه سر و دستهاي مقصر را بريده بدنش را دور مي‌اندازند.
جوانان قبل از طلوع آفتاب برمي‌خيزند ... آنها را به دسته‌هاي 50 نفري تقسيم مي‌كنند و هردسته را به پسر يك پادشاه يا پسر يك والي مي‌سپارند، و او به آنها تعليماتي مي‌دهد و از آنها مي‌پرسد و آنها را به كارهاي دشوار و تحمل مشكلات عادت مي‌دهد.
غذاي روزانه جوانان بعد از ورزش، نان و شيريني و بولاق و نمك و عسلي است كه مي‌پزند و آشاميدنيشان همان آب است. هنگام شكار از پشت اسب زوبين را به طرف شكار پرتاب مي‌كنند و يا تير از كمان و يا سنگ از فلاخن رها مي‌كنند.
عصرها با نشانيدن درختان تازه و بريدن شاخه‌ها و ريشه‌ها و آماده كردن سلاحها و صيد و شكار، عمر خود را سپري مي‌كنند.
اين جملات افلاطون نيز حكايت از روش تعليم و تربيت در ايران باستان دارد: «ايرانيان فرزندان زمين سخت و ناهموارند. زمين سخت و ناهموار، مادر درشتي و سختي است و نژادي نيرومند و توانا مي‌پرورد كه مي‌تواند در زير آسمان زندگي كند و بيخواب و خورش، روزها به سر برد و با دشمنان بجنگند.» «275»
نرمش و انعطاف‌پذيري ايرانيان از ديرباز نظر جهانيان را به خود جلب كرده است.
هرودت مي‌نويسد: «ايرانيان خود را از هرحيث بهتر از همه ملل مي‌دانستند و با اينهمه، از همه ملل بيشتر آداب خارجي را استقبال مي‌كردند؛ چنانكه لباس پوشيدن ماديها را تقليد مي‌كردند و به هنگام كارزار از مصريان زره را به عاريت مي‌گرفتند. كارهاي آنان در امور تجملي متنوع و همگي عاريه بود. و در اين جمله‌ها بطرز لطيفي تحسين و سرزنش باهم آميخته است.» «276»
گزنفون در كورش‌نامه مي‌نويسد: «شما ايرانيان، بيش از همه مردمان ديگر، در انديشه آن هستيد كه در هيچ لذتي افراط نكنيد، و من اين را از آن جهت مي‌دانم كه ديده‌ام.» «277» وي در جاي ديگر مي‌نويسد:
فرد ايراني تربيت شده، با نگاه حسرت‌آميز يا حركت حاكي از ولع در برابر خوردني يا نوشيدني، هوسناكي يا هيجاني از خود نشان نمي‌دهد، بلكه حضور ذهن خود را چنان حفظ مي‌كند كه گويي اصلا بر سر سفره ننشسته است ... در سر سفره، تنها از مطالبي پرسش مي‌كردند كه ديگران پرسش درآن‌باره را درست مي‌دانستند ... در مسخرگيهاي خود، از هراهانت و دشنام و هرحركت نابجا و گفتن سخنهاي تلخ نسبت به يكديگر خودداري مي‌كردند. «278»
هرودت مي‌نويسد:
ايرانيان از پنجسالگي تا بيست‌سالگي به فرزندان خود جز سه چيز نمي‌آموزند؛
______________________________
(275). قوانين، پيشين.
(276). ميراث ايران، پيشين، (مقاله لاكهارت) ص 486.
(277 و 278). كورش‌نامه، پيشين، كتاب چهارم، فصل اول.
ص: 519
اسب‌دواني، تيراندازي، راستگويي ... دروغگويي ننگين‌ترين عمل است. پس از آن دامداري ... هيچ فارسي نمي‌تواند در مقابل ارتكاب يك گناه خدمتگزار خود را چنان مجازات كند كه قابل جبران نباشد، حتي شاه هم نمي‌تواند با يك گناه كسي را محكوم به‌مرگ كند. خطاهايي را كه از كسي سرزده با خدمتهايي كه كرده است مي‌سنجند و آن زمان مجازات را مايه عبرت قرار مي‌دهند كه خطاها بر خدمتها فزوني داشته باشد. «279»
استرابون ضمن تأييد اين مطالب مي‌نويسد: ايرانيان هميشه سوار بر اسب با تيروكمان يا زوبين يا فلاخن شكار مي‌كنند. بعدازظهرها را عموما به درختكاري، گياه دارويي چيدن، سلاح و افزار شكار ساختن مي‌گذرانند. «280»
گزنفون در مورد اشتهاري كه درباره هخامنشيان و اتباع ايشان در لباس پوشيدن و خودآرايي مانند زنان داده بودند، حق مطلب را ادا مي‌كند: «چشمان رنگ شده و چهره آراسته و كلاه‌گيس، همه از چيزهايي است كه مخصوص مردم ماد است و نيز چنين است روپوشهاي ارغواني رنگ و قباهاي آستين‌دار و گردنبند و بازوبند. در پارس (ايران) حقيقي لباسها ساده‌تر و زندگي قانعانه‌تر است.»
هرودت در كتاب اول، ص 71، چنين نوشته است: «راست است كه پارسيان پيش از آنكه لوديا (ليدي) را به فرمان درآورند هيچ تحمل و تن‌آسايي نداشته‌اند؛ شلوارهاي گشاد چرمي به پا مي‌كردند چنانكه همه لباسهاي آنها چرمي بود.» چهار قرن پس از هرودت، استرابون نيز چنين نوشت:
«اما لباس توده مردم عبارت است از روپوش دولايي كه تا وسط ساق‌پا مي‌رسيد و پاره‌اي پارچه كه برگرد سر مي‌پيچيدند. «281»
شك نيست كه اين ترتيب مخصوص همه رعاياي شاهنشاهي نبوده، بلكه خاص برگزيدگان اجتماع ايراني بوده است. پارسيهاي حقيقي در دستگاه سلطنتي هخامنشيان همان مقامي را داشتند كه آتنيان در دموكراسي يونان، و چنانكه گزنفون گفته است شماره‌شان از صدوبيست هزار تجاوز نمي‌كرده است ... به همه پارسيها اجازه داده شده است كه فرزندان خود را به مدارس عمومي بفرستند ولي تنها كساني كه مي‌توانند كودكان خود را بي‌آنكه كار كنند خوراك و پوشاك بدهند، چنين مي‌كنند. «282»
گزنفون در جاي ديگر چنين نوشته بود: «ايرانيان امروز، زن‌منش‌تر از زمان كورشند، اكنون صفات مردانه پارسيها از دست‌رفته و تن‌آساني مادها برجاي مانده است.»
ولي هيچكس توجه به آن ندارد كه اين تن‌آسانيها يعني تختخواب بر روي فرش گذاشتن و خوراكهاي لذيذ دوست داشتن و سروتن را در زمستان پوشانيدن و دستكش به دست كردن
______________________________
(279 و 280). امير مهدي بديع، يونانيان و بربرها، ترجمه احمد آرام، ص 52 و 54.
(281 و 282). همان، ص 55.
ص: 520
و پابرهنه راه نرفتن «283» و سايه را در جايي جز زير درخت جستن، و بر اسب زين گذاشتن و از جنگ بيزار بودن، هم امروزه از اصول ابتدايي جامعه‌هاي پيشرفته و نشانه‌هاي ظاهري زندگي منظم و متمدن و حتي الفباي ادب و نزاكت و انسانيت است. چنان مي‌نمايد كه هيچكس نمي‌خواهد بفهمد كه آنچه در ايرانيان قديم مايه عيبجويي و خرده‌گيري يونانيان شده است، همان چيزهاست كه ملتهاي محروم با بانگ بلند ملتهاي مرفه را از داشتن آنها در معرض انتقاد قرار مي‌دهند، و آن را «تجمل‌پرستي مي‌خوانند، اما در حقيقت اين تجمل‌پرستي غالبا چيزي جز وسيله تأمين رفاهيت آدمي نيست، وسيله‌اي است كه بعضي به آن دسترسي دارند و بعضي ديگر ندارند، و اگر روزي فرارسد كه هركس آن را در اختيار داشته باشد ديگر نه تجمل است و نه علامت تن‌آساني.» «284»

عروسي و عزا

استاد سعيد نفيسي مي‌نويسد:
در نخستين تمدن آريايي، مهمترين واقعه خانوادگي زناشويي بوده است كه از مراسم ديني به‌شمار مي‌رفت. زن و شوهر پيش از وقت يكديگر را مي- پسنديدند و سپس عقد زناشويي را بنابر آيين خاصي مي‌بستند. نخست داماد جامه نو مي‌پوشيد و با دوستان و خويشاوندان به خانه عروس مي‌رفت. عروس را به زيباترين وجهي مي‌آراستند و داماد دست وي را مي‌گرفت و باهم بر فراز تخته- سنگي مي‌ايستادند. داماد به عروس مي‌گفت: «من مردم، تو زن. من آسمانم، تو زمين. من و تو باهم در اينجا مي‌نشينيم و از ما فرزنداني به جهان خواهند آمد.» سپس داماد عروس را بر اراده‌اي كه گاوهاي سفيد بر آن بسته بودند و با گلهاي خودرو آراسته بودند مي‌نشاند و با ساز و سرود او را به خانه خود مي‌برد. اين آيين رفتن داماد به خانه عروس و آوردن او به خانه خود با ساز و آواز، در ايران نيز هميشه تا دوره بعد از اسلام رايج بوده و هنوز هم در برخي از نواحي ايران رواج دارد.
در آن زمان آرياييان تنها يك زن مي‌گرفتند و تا دختر بزرگتر به شوهر نرفته بود، دختر كوچكتر را به شوهر نمي‌دادند. خانواده‌اي كه پسر نمي‌داشت آن را سرشكستگي خود مي‌دانست. زن را براي زندگي مرد واجب مي‌دانستند و مي- گفتند: همچنان‌كه كمان به زه نيازمند است مرد هم به زن نيازمند است. «285»
پس از تشكيل حكومت هخامنشيان، در نتيجه تكامل طرز توليد و افزايش توليد اضافي و ظهور طبقات مختلف، رسم كهن رو به فراموشي رفت و تعدد زوجات در بين طبقات مرفه و ممتاز جامعه، مخصوصا در بين سلاطين و شاهزادگان، رواج فراوان يافت. در تاريخ هرودت وقتي كه صحبت از دختر اوتان كه زوجه برديا بود به ميان مي‌آيد، چنين مي‌خوانيم «وقتي
______________________________
(283). افلاطون در كتاب ضيافت از قول آپولودوروس چنين مي‌گويد: «چون ناگهان سقراط را ديدم كه با كفش چوبي از حمام بيرون مي‌آمد، و اين چيزي بود كه هرگز به آن عادت نداشت، از او پرسيدم كه قصد كجا دارد كه چنين خود را زيبا كرده است.»
(284). يونانيان و بربرها، پيشين، ص 42.
(285). سعيد نفيسي، تاريخ اجتماعي ايران، ص 120،
ص: 521
نوبت به «فديمه» رسيد كه با مغ همبستر شود ...» اين امر حكايت از عادات و رسومي دارد كه در حرمسراي مشرق‌زمينيان و اندرون اعيان آن زمان معمول بوده، چه زنان پادشاهان متعدد بودند و پادشاه، بنوبت هرشب با يكي از آنها همبستر مي‌شده است.» «286»
از راه و رسم عروسي و مقررات و سنتي كه در آن دوران در بين مردم عادي معمول بوده است اطلاعي نداريم و نمي‌دانيم در زناشوييهاي آن دوره به رضايت زوجين تا چه‌اندازه توجه مي‌كردند و مسأله مهريه و جهيزيه براي عروس و داماد و والدين آنها به چه صورت مطرح بوده است. طبق نظر هرودت پاره‌اي از عادات ناپسند مانند لواط را ايرانيان از يونانيان آموختند.
گزنفون در كتاب هشتم، فصل پنجم، از ملاقات كورش و سياكزار سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: «پس‌ازآنكه كورش هداياي فراوان به سياكزار داد، سياكزار هدايا را قبول كرد و به دست دختر خويش، تاجي از زرناب و دستبند و گردنبند و جامه فاخر مادي به كورش تقديم كرد. چون دختر شاه تاج را بر فرق كورش نهاد، سياكزار گفت: كورش، اين دختر من است و تمنايم اين است كه او را به زني بپذيري. پدرت نيز دختر پدرم را به زني گرفت و تو از بطن او به دنيا آمدي. اين دختر همان طفلي است كه چون تو كودك بودي با او بازي مي‌كردي ...
كورش جواب داد: سياكزار من به ارزش اين موهبت و اهميت اين اتحاد و يگانگي بخوبي واقفم، اما قبل از اينكه جواب قطعي بدو بدهم، لازم مي‌دانم رضايت خاطر پدر و مادرم را فراهم سازم. بااينحال به دختر سياكزار تحفه و هداياي بسيار نفيس و زيبا داد ...» «287»

جشن تولد

برپاداشتن آيين جشن تولد يكي از رسوم ديرين ايرانيان است.
هرودت درباره اين جشن و مراسم آن‌چنين مي‌نويسد:
پارسها عادت دارند كه روز تولد خود را چشن بگيرند. در آن روز آنها حق خود مي‌دانند كه غذايي مطبوعتر از غذاي روزهاي ديگر صرف كنند. اعيان و اغنيا گاو و يا اسب يا شتر و يا خري مي‌كشند و آن را يكپارچه در اجاقهايي بزرگ كباب مي‌كنند. اشخاص بي‌چيز و فقير به حيوانات كوچكتر قناعت مي‌كنند.
پارسها معمولا غذاي مقوي سنگين كمتر مي‌خورند و بيشتر به غذاي سبك علاقه دارند ... پارسها به شراب بسيار علاقه دارند. آنها حق ندارند در حضور ديگري استفراغ و يا ادرار كنند ... وقتي درميان مستي و ميگساري تصميمي درباره مسأله‌اي اخذ مي‌كنند فرداي آن روز صاحب‌خانه ... بار ديگر قبل از صرف غذا به حال گرسنه موضوع را مطرح و اخذ رأي مي‌كند ... «288»
ظاهرا طبقات ممتاز روز تولد را همه ساله جشن مي‌گرفتند. كورش ضمن گفتگو با استياك به وي مي‌گويد: «روزي كه بمناسبت عيد تولدت به دوستانت ضيافت دادي، من به خاطر دارم كه ساكاس شراب مي‌ريخت.» «289»
______________________________
(286). تاريخ هرودت، ج 3، پيشين، ص 89.
(287). كورش‌نامه، پيشين، ص 316.
(288). تاريخ هرودت، پيشين، ج 1، ص 217.
(289). ايران باستان، پيشين، ص 252.
ص: 522
اگر نوشته‌هاي هرودت و گفته‌هاي «آمينتاس» را حمل به صحت كنيم بايد قبول كنيم كه پارسهاي عهد هخامنشي در مهمانيها به معيت زنان خود شركت مي‌جستند.
فرستادگان داريوش خطاب به ميزبان خود چنين مي‌گويند: اي مقدوني كه ميزبان ما هستي در بين ما پارسها رسم چنين است كه وقتي ضيافتي بزرگ مي‌دهيم علاوه بر خدمتكاران زيباروي، زنان شرعي خود را نيز همراه مي‌آوريم و در كنار خود مي- نشانيم ... آمينتاس به اين تقاضا چنين پاسخ داد: پارسها، در بين ما چنين رسمي كه شما نقل كرديد وجود ندارد ولي برعكس، زنان را دور از مردان نگه- مي‌داريم، اما چون شما فرمانروايان ما هستيد ... شما را از اين حيث راضي خواهيم كرد ... «290»
ظاهرا مهمترين تفريحات و سرگرميهاي مردم مرفه آن دوره شكار و تيراندازي بود.
هرودت در جلد اول تاريخ خود مي‌نويسد:
مردم ليدي براي آنكه از قحطي و گرسنگي رنج نبرند، راه چاره‌اي انديشيدند. گويا در اين زمان است كه بازي نرد و بازي استخوان و بازي با توپ و ديگر انواع بازيها اختراع شده است، به استثناي بازي ورق كه اهالي ليدي مدعي اختراع آن نيستند ... يك روز در تمام مدت روز به بازي سرگرم مي‌شدند تا به فكر خوردن نيفتند، فرداي آن روز بازي را قطع مي‌كردند و به خوردن مشغول مي‌شدند. «291»

مراسم عزاداري‌

از مراسم تدفين و عزاداري مردم آن دوران نيز جز اطلاعات مبهم و پراكنده خبري نداريم. گزنفون مي‌نويسد:
پس‌ازآنكه «ابراداتاس» در جريان نبرد با مصريان كشته شد، زنش پس از وقوف از مرگ شوهرش بر سر نعش او شتافت، آن را از زمين برداشت، بر- روي ارابه خود قرارداد و به حوالي رود «پاكتول» برد. در آنجا چون خواجگان و نوكران مشغول حفر مزاري در بالاي تپه براي او شدند، زن باوفايش سر آن دلاور را كه با لباسهاي فاخر پوشانده شده بود بر روي زانوي خود گذارد. كورش كه اين خبر را شنيد آهي پرسوز كشيد و با هزار نفر به آن محل ماتم‌زا، روآورد ... دستور داد مجللترين و فاخرترين تزيينات را با خود بردارند تا جنازه آن مرد شريف را كه شجاعانه جان خود را فدا كرده بود، بپوشانند. كورش بمحض اينكه پانتئا را ديد كه بر خاك نشسته و سر شوهرش را بر روي زانوي غم نهاده است، اشك در چشمانش حلقه زد ...
آنگاه پانتئا خطاب به كورش گفت: «شوهرم مردانه مرد، ذره‌اي بيم و سستي در كارش نبود. من كه او را تشويق و ترغيب مي‌كردم، زنده‌ام.» كورش پس از ابراز حسرت و تأثر گفت: «بلي پانتئا شوهرت با افتخار شهيد شد ... اجازه
______________________________
(290). تاريخ هرودت، ج 5 و 6، پيشين، ص 15.
(291). همان، ج 1، ص 147.
ص: 523
بده جسدش را با احترام بپوشانم.» آنگاه پارچه و تجملات بسيار آوردند و جسد آن مرد دلير را با احترام بسيار غرق زيور كردند. سپس پانتئا را مخاطب ساخت و گفت: «افتخارات، و احترامات ديگري نصيب او خواهد شد، بر مزارش بناي مجللي كه شايسته او و توست، برپا خواهند ساخت.» پس از اندكي زماني پانتئا با خنجر خودكشي مي‌كند و كورش با تأثر بسيار دستور مي‌دهد براي هردو تشييع جنازه مجللي برپا سازند ... «292»
هرودت مي‌نويسد: «وقتي «ماسيس تيوس» يكي از سرداران نامي ايران در پلاته كشته شد، تمام قشون ايران عزاداري كردند و علامت عزا چنين بود كه سپاهيان موهاي سر و صورت و يال اسبان را چيدند.» «293»
در مورد كورش نيز مي‌نويسد:
چون مرگ خود را نزديك ديد، ساعتي چند با نزديكان و دوستان خود سخن گفت و به آنان اندرزهاي فراوان داد و در پايان گفت: «اي فرزندان چون من مردم جسد مرا در طلا يا نقره و يا چيز ديگر مگذاريد، زود آن را به خاك سپاريد. واقعا چه چيز به‌ازآن است كه شخص با اين خاكي كه بهترين چيزهاي زيبا و خوب را بارمي‌آورد و مي‌پرورد، مخلوط شود؟ من چون هميشه دوست انسان بوده‌ام، خود را سعادتمند خواهم دانست ... حس مي‌كنم روحم بيرون مي‌رود. من اين حال را از علاماتي درك مي‌كنم ... اگر كسي از شما مي‌خواهد دستش را به من برساند و در چشمان من بنگرد پيش بيايد، ولي وقتي كه من زير نقاب رفتم خواستارم كه كسي، حتي شما اي فرزندان من، بدن مرا نبينيد ولي پارسيها و متحدين را دور قبر من جمع كنيد تا به من تبريك بگويند از اينكه من از اين به بعد در امنيت و آرامش خواهم بود، خواه درميان خدايان باشم و خواه بكلي معدوم شوم ... آخرين حرف مرا فراموش نكنيد، اگر مي‌خواهيد به دشمنانتان زيان برسانيد در حق دوستان نيكي كنيد ... «294»
در منابع غير ايراني نيز جسته‌جسته به راه و رسم عزاداري در عهد باستان اشاره شده است.
به حكايت كتاب مقدس، يكي از كهنترين عزاداريها، سوگواري و ماتمي است كه پس از مرگ يعقوب «اسرائيل» بوسيله يوسف و فرزندان او صورت گرفته است. به حكايت عهد عتيق:
(سفر پيدايش)
... يوسف بر روي پدر خود افتاد، بر وي گريست و او را بوسيد. يوسف طبيبان را كه از بندگان او بودند امر فرمود تا پدر او را حنوط كنند و طبيبان، اسرائيل را حنوط كردند و چهل روز در كار وي سپري شد ... و اهل مصر هفتاد روز براي وي ماتم گرفتند ... پس يوسف روانه شد تا پدر خود را دفن كند و همه
______________________________
(292). كورش‌نامه، پيشين، ص 252.
(293). ايران باستان، پيشين، ج 1، ص 22.
(294). همان، ص 468.
ص: 524
نوكران فرعون كه مشايخ خانه وي بودند و جميع مشايخ زمين مصر با او رفتند و همه اهل خانه يوسف و برادرانش و اهل خانه پدرش جز اطفال ... به خرمنگاه «اطاد» كه آنطرف اردن است، رسيدند و در آنجا مدت هفت روز ماتمي عظيم برپا كردند و يوسف پس از دفن پدر با برادران و همراهان به مصر برگشت.

منابع تاريخي‌

تاريخ باستاني ايران منابع و مآخذ گوناگون دارد و در سايه كوششهاي مداوم باستانشناسان در شرق نزديك، هرروز در اثر حفريات، اسناد و مدارك جديدي بر منابع موجود افزوده مي‌شود. مهمترين و موثقترين منابع تاريخي باستاني ايران كتيبه‌هاي هخامنشي است كه به زبان پارسي باستاني نوشته شده است. علاوه‌براين كتاب اوستا كه حاوي تعاليم دين زرتشتي است، بسياري از خصوصيات اجتماعي و اقتصادي سكنه نجد ايران را در عهد باستان روشن مي‌كند. كتيبه‌هاي ميخي آشوري و بابلي ضمن توصيف لشكركشيهاي سلاطين، جسته‌جسته مطالبي كه نمودار اوضاع نظامي، اقتصادي و اجتماعي آن دوران است، به دست مي‌دهد. از قرن پانزدهم سياحان و جهانگردان اروپايي به ويرانه‌هاي تخت جمشيد و برجستگيها و نوشته‌هاي نقش رستم توجه كردند؛ حتي شاردن «295» نسخه‌اي از كتيبه‌هاي فارسي باستان را با خود به اروپا برد.
غير از اسناد و مدارك سابق الذكر، نوشته‌هاي مورخان يوناني به روشن كردن مناظري از اوضاع سياسي و اجتماعي آن دوران كمك مي‌كند. عصر پريكلس درخشنده‌ترين دوران تاريخي يونان باستان است. در اين دوره تحت شرايط خاص اقتصادي و اجتماعي، در تمام زمينه‌هاي علمي و فرهنگي شخصيتهاي بزرگي در يونان ظهور كردند و جمعي شاعر، فيلسوف، دانشمند، مورخ، درام‌نويس و نويسنده آثار و افكاري از خود به يادگار گذاشتند كه اكنون پس از گذشت دهها قرن هنوز تازگي و طراوت خود را از دست نداده است.
از حدود قرن پنجم قبل از ميلاد به‌بعد، نه تنها در زمينه‌هاي علمي و فلسفي دانشمنداني چون طالس ملطي و فيثاغورس و سقراط و افلاطون و ارسطو پا به عرصه ظهور گذاشته‌اند بلكه مورخان زبردستي نظير هرودت و توسيديد و كتزياس و پلوتارك و گزنفون به توصيف اوضاع اجتماعي و شرح وقايع و لشكركشيهاي مهم آن دوران مبادرت كرده و از اين راه به روشن كردن قسمتي از حيات سياسي و اجتماعي مردم ايران‌زمين كمك كرده‌اند.
داندامايف در پيرامون منابع تاريخي هخامنشي تحقيقات گرانبهايي كرده است، به نظر او:
غير از اسناد و مدارك اداري و اقتصادي عيلام، و اسناد بازرگاني و معاملاتي بابل، و نوشته‌هاي آرامي، و اخبار و اطلاعات تاريخي مصر و حدود دجله و فرات و يهود و كتيبه‌هاي شاهان هخامنشي و كتب مذهبي بني اسرائيل و آثار و كتب تاريخي يونانيان، از نامه‌هايي خطاب به ساتراپها (متضمن شكايات مردم)، فرامين حقوقي، فرامين مربوط به آزادي برده‌ها، اسناد اداري، مكاتبات رسمي مأمورين و مقامات عاليرتبه ايراني، مكاتبات جنگجويان مهاجر الفانتين به نامهاي
______________________________
(295).Chardin
ص: 525
«هرموپول»، «فيو» و ... صورت‌مجلسهاي مربوط به هبه و هدايا، قبوض مربوط به ديون قراردادهاي مربوط به فروش اموال، گزارشهاي كاركنان و مسؤولين معابد، عقدنامه‌ها، دستورهاي مربوط به طرز اداره املاك و جمع‌آوري خراج و ماليات و طريق معامله و سلوك با بردگان، اطلاعات و اخبار مربوط به مجازاتها و فرار و مرگ بردگان و جز اينها كه به زبانهاي فارسي باستان و اوستا و عيلامي و اكدي و آرامي و عبري و مصري و فنيقي و يوناني باستان و لاتيني تنظيم گرديده است، مي‌توان وقايع و حوادث تاريخي، اقتصادي، اجتماعي و زندگي روزانه و طرز زندگي و عادات و رسوم را از راه مقايسه و تطبيق سنن و آداب ملل و نمايندگان طبقات مختلف اجتماع، مورد مطالعه و تحقيق قرارداد ... «296»
«كشف خط ميخي سرانجام به دست گروتفند و راولينسون انجام پذيرفت. در سال 1802 گروتفند به نيروي پشتكار و به اتكاي نظرات تيزبينايه خود موفق گرديده كه قسمت فوقاني يك كتيبه پارسي زمان خشايارشا را كه به سه نوع خط ميخي نوشته شده بود ترجمه كند ... در سال 1850 راولينسون كتيبه عظيمي از داريوش را بر صخرهاي بيستون كشف كرد كه به سه زبان شوشي، پارسي قديم، و بابلي نوشته شده بود و همين امر سبب شد كه خط ميخي بابلي نيز بطور قطع خوانده شود.» «297»
يكي از مشكلات تاريخ شرق، نبودن هيچگونه مبدأ و تاريخ مشترك است. «مردم مشرق‌زمين تاريخ حوادث و اتفاقات را برحسب سالهاي سلطنت يا ساير اتفاقات، تعيين مي- كردند، يعني يك مبدأ تاريخي ثابت و تغييرناپذير وجود نداشت.» «298»
______________________________
(296). ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشي، پيشين، ص 11 به بعد.
(297 و 298). تاريخ جهان باستان، ج 1، ص 113 و 119.
ص: 527